۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

در باب حقیقت

در مورد هیچ موضوعی به اندازه ی لازم و کافی مطمئن نیستیم . در مواردی هم که کاملا مطمئنیم ( مثلا جواب هایی بر آمده از ریاضی ) باز هم از ابزاری استفاده کردیم که در مورد با دقت بودن آن در تشخیص حقیقت مطمئن نیستیم ( مثلا مغز انسان ) . در واقع نمی توانیم با اطمینان بگوییم که نتایج به دست آمده که از لحاظ دورن علمی ( یعنی با پذیرفتن و دانستن اصول ریاضی ) کاملا حقیقتند ، واقعا حقیقت داشته باشند . اطمینانی نیست که مغز ما درست مثله دیدن یک سراب ، در ریاضی هم اشکالی شبیه به این را مرتکب نشده باشد.
با توجه به این نکته ، بعضی برای توجیه این مسئله ، گفته اند که حقیقت نسبی است و یک جواب واحد برایش وجود ندارد. اما به نظر من این تعریف کاملا با ذات حقیقت در تضاد است . به نظر من حقیقت، اصلی است که با حذف انسان ( در واقع مغز انسان ) باز هم وجود داشته باشد . پس نمی توان گفت که چون مغز ما از درک حقیقت عاجز است و نمی تواند نظری قطعی در باره اش بدهد ، پس حقیقت نسبی است و 1 جواب ندارد . حقیقت باید یکتا باشد ، حقیقتی که دارای دو جواب باشد در واقع اصل خود را نفی کرده . مثل این است که در ریاضی بگوییم که فلان تابع در میل کردنش به سمت یک عدد 2 جواب دارد ( درست متناقض با تعریف حد ) .
پس به نظر من جمله ی " ماست نسبتا وجود دارد ، بسته به زاویه دید شخص " نظر درستی نخواهد بود . بلکه شاید بتوان گفت " حقیقت بودن ماست برای مغز انسان محتمل تر از حقیقت بودن غول چهار چشمه پرنده است " . در واقع می خواهم بگویم برای درک حقیقت اطراف ، نباید تعریف حقیقت را زیر سوال ببریم ( که به نظرم به خاطر راحت طلبی این کار را می کنیم ) بلکه باید با توجه به درک انسان آن را با حقیقت دیگر پدیده ها مقایسه کنیم .
هدفم از این بحث مسخره ، این است که بگویم دست زدن به اصل حقیقت کار ما نیست و مغز ما تا به امروز نتوانسته کاملا حقیقت را از غیر حقیقت تشخصی دهد ( در مورد مسائل بنیادی ) . یعنی نتوانسته پایه و اساس کل ماجرا را نوجیه کند . حالا با این تفاسیر ، من دو حرف را می خواهم بزنم
1- وقتی در مورد مسائل اولیه و بنیادی ، اطمینانی وجود ندارد ، پس اصل بدیهیات فقط یک اصل قرار دادی است ، نه اصل مقدس .
با این حرف می توانیم بگوییم که در دنیا تقریبا حق با کسی ، گروهی ، دینی و فرقه ای نیست ( چون نمی توانیم بفهمیم که حرفش حقیقت محض است یا خیر ) . پس هیچ کدام این گروهها ، از آتئیست های ضد خدا ، تا مسلمانان یقه بسته ، نمی توانند ادعا کنند که حقیقت دست آن هاست و آن ها راز هستی را در دست دارند و به وسیله ی این حدسشان ، دیگر عقاید را زیر پا له کنند و با این همه اطمینان حرف بزنند . حال وسیله شان ستون جهان مدرن ، نظریه داروین ، باشد یا برهان علیت.
2- وقتی در مسائل بدیهی حقییقتی را در دست نداریم ، و هیچ گاه نمی توانیم با اطمینان درباره اش صحبت کنیم ، در مورد زیر مجموعه هایش هم نمی توانیم اطمینانی داشته باشیم . منظورم این است که حتی در علم ریاضی هم چون از درستی بدیهیاتش مطمئن نیستیم ( مراجعه شود به آقای گودل ) نمی توانیم ادعا کنیم که حتما ما راست می گوییم ، چه برسد به علوم غیر 0 و 1 ای مثل سیاست . پس این همه بدهیات در نظر گرفتن در علوم انسانی ، مثله سیاست ، یا هنری ، مثله نقد فیلم ( مثلا نظر سیاسی را با این جمله شروع کردن که " احمدی نژاد که گاو " و در نقد فیلم " با دیدن شاهکار غیر قابل انکار استاد بهرام بیضایی ... " ) کاری است بسیار عبث که تصمیم گیری درست را از چشممان دور نگه خواهد داشت .
و با اعلام اینکه ما از وجود هیچ حقیقتی اطمینان نداریم ، خواهیم گفت که هیچ چیز مقدسی در جهان هستی وجود ندارد . و نفی تقدس ، شروع نقد همه جانبانه ، و پا گذاشتن به تمام حریم های اساتیدی است که احساس می کنند حوزه ی استقحاضی شان (؟) منطقه ی استراحت حقیقت های بدون نیاز به اثبات و انبار بدیهیات بوده و خواهد بود..

و این جمله ، یک حقیقت محض است .

غیر مسقیم و طوری که هیچ کس نفهمد ، تقدیم می شود به جناب آقی محسن نامجو

2 نظرات:

مصطفی موسوی گفت...

اونجایی که ریاضی تموم میشه
شروع فلسفه است

.

در مورد حقیقت نظری ندارم
ولی خیر و شر نسبی هستند

موسیقی برای یک انسان عادی خوب است
موسیقی برای یک مبتلا به مالیخولیا بد است
موسیقی برای یک مرده نه خوب است نه بد

مثالیه که اسپینوزا زده

ZoHrE گفت...

نمی دونم نامجو چی گفته که اینو بهش گفتی
ولی با مطلبت موافقم
البته من هیچی از ریاضی یادم نمونده
یازده ساله ریاضی نخوندم