۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

مشکل بی بی سی چیست؟

هر موقع شبکه تلویزیونی یا رادیویی فارسی زبان ، توسط خارجی ها افتتاح می شود ، 3 دسته موضع در قبالش می گیریم
1 بدبینی محض : شامل این که کار کار انگلیسی هاست و ... و تاکید بر منابع مالی مشکوک و امثالهم ( موضع رسمی ایران )
2 خوشبینی محض : لذت شهوت انگیز از فحش هایی که نثار پسر رهبر می شود . اگر انقلابی ، اصلاحاتی شود و بر وفق مراد نباشد این گروه به گروه بدبین می پیوندند
3 واقع بینی : کشور های خارجی دلشان برای ما نمی سوزد ولی حالا که می خوهند از این طریق سودی کنند ، ما هم نهایت سوء استفده را از آن ها بکنیم

ولی سوال من این است که مشکل شبکه ای مثل بی بی سی دقیقا کجاست ، چرا بی بی سی نمی تواند رسانه ی ملی ایران باشد ؟
بی بی سی تر و تمیز است. منظم . مستند پخش می کند ، اخبار روز را بدون سانسور می گوید . با فیلمسازان مصاحبه می کند ، با موسیقیدان ها و .... تحلیل روز داردو مرور روزنامه ها .
پس مشکل بی بی سی کجاست که به نظر من ، اصلا نمی تواند رسانه ی ملی ما باشد ؟

به نظرم برای پیدا کردن جواب این سوال ، باید بپرسیم که دقیقا مشکل ما چیست که می خواهیم با رسانه ی ملی حلش کنیم ؟ از یک رسانه ملی چه چیزی عایدمان می شود و یا باید بشود ؟
این نکته فوق العاده حساس است که مشکل ما هر چه که باشد ، مشکلی در بطن مشکلات روزمره یا غیر مترقبه (؟) نیست . مشکلی ریشه ای و عمیق است . مشکلی است که ربطی به رهبری و شاه و دکتر و مهندس و حجت الاسلام ندارد ، که اگر داشت با رفتن یکیشان مشکل حل می شد.
مشکلات ایران مسائلی است مانند بی قانونی ، نبود یک سری فرهنگ های مناسب و بودن فرهنگ دروغ گویی ، تملق و امثالهم . خیلی زیاد است. اما مسئله اینجاست که این مشکلات ما ، هر چه که باشد ، با سالم ترین اخبار هم تکامل پیدا نمی کند . چون اخبار فقط خوراک روزرگی است.
اگر بی بی سی سالم ترین و بی غرض ترین اخبار را هم نشان می داد ، باز هم توفیری نمی کرد . چون نهایت کار شبکه ای مثله بی بی سی آن است که مثلا پرونده ی هسته ای ایران را تحلیل کند ( بگو با بهترین متخصصان ) اما این مشکل ما نیست . شاید یکی از مشکلات روزمره ی ما انرژی هسته ای باشد ، ولی سر نخ جای دیگری است . بی بی سی هم حاضر نیست برنامه اش را به بحثی به غیر از مسائل روز( یا مرتبط با آن ) اختصاص دهد.
شبکه ای مثل بی بی سی ، به معنای واقعی کلمه یک شبکه سطحی برای ماست . برای ما که بدبختی هایمان شدیدا ریشه ای است . مشکل بی بی سی دقیقا همین جاست . نمی خواهد و یا نمی تواند که در مورد صورت مسئله های ما صحبت کند . نباید هم بکند . چون رسانه ی ملی ما نیست . از ما نیست . ایرادی هم نمی توان بر آن گرفت . به آن دل هم نمی بندیم. گاهی جلوی تلویزیون روی مبل لم می دهیم ، چایی می ریزیم و به کوک و بهنود گوش می کنیم .
از این گوش می شنویم و از آن گوش رد می کنیم، بدون آنکه چیزی ازمان کم شود یا چیزی بهمان اضافه .
مشکل بی بی سی اینجاست.

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

این بلاگ را بخوانید http://dahe60.blogfa.com/

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه


این سوال همیشه مطرح بوده که آیا دیوید لوین سانسور هم شده است؟

یک مسأله با نیویورکر داشتم، از من خواسته شده بود که طرحی برای این مجله در‌باره مذاکره محمود عباس و شارون بکشم. مدتی بعد یک پیام از مدیر هنری آنجا دریافت کردم که پیشنهاد می‌کرد گروهی سیاه‌پوش با نقاب پشت سر محمود عباس بکشم که دارند تیراندازی هوایی می‌کنند.

گفتم ایرادی ندارد، و این آدم‌ها را کشیدم، اما در سوی دیگر شارون را کشیدم که بمب دستش بود. ولی آن‌ها بمب‌ها را برداشتند. چون مدیر هنری نیویورکر، طرفدار اسرائیل بود. ایرادی هم ندارد، اما باید می‌گذاشت کار منصفانه بماند. اگر قرار است از یک طرف انتقاد کنی، باید بتوانی طرف دیگر را هم نقد کنی. ولی در این کشور وضع اینچنین نیست.

وقتی مدیر هنری نیویورکر از من خواست که بمب‌ها را بردارم، گفتم این‌ها بمب‌های کارتونی هستند. من حتی مثل گویا، نقاش اسپانیایی فضای خون و خونریزی را نمایش ندادم، کاری کردم در مقیاس طنز ترسیمی...

هیچ‌وقت باورم نمی‌شد که کار دیوید لوین سانسور شود!

این بر می‌گردد به این‌که چه کسی صاحب نشریه باشد. او قدرت دارد و چیزی را منتشر می‌کند که می‌خواهد، آن‌ها به همین راحتی تو را حذف می‌کنند. من قدرتی را که مردم خیال می‌کنند ندارم! مردم فقط طرح‌ها و نقاشی‌ها و چاپ مجدد آثار را می‌بینند.



مصاحبه ی نیک آهنگ کوثر با دیوید لوین - کارتونیست

( عالیه کاریکاتورهاش )

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

در باب حقیقت

در مورد هیچ موضوعی به اندازه ی لازم و کافی مطمئن نیستیم . در مواردی هم که کاملا مطمئنیم ( مثلا جواب هایی بر آمده از ریاضی ) باز هم از ابزاری استفاده کردیم که در مورد با دقت بودن آن در تشخیص حقیقت مطمئن نیستیم ( مثلا مغز انسان ) . در واقع نمی توانیم با اطمینان بگوییم که نتایج به دست آمده که از لحاظ دورن علمی ( یعنی با پذیرفتن و دانستن اصول ریاضی ) کاملا حقیقتند ، واقعا حقیقت داشته باشند . اطمینانی نیست که مغز ما درست مثله دیدن یک سراب ، در ریاضی هم اشکالی شبیه به این را مرتکب نشده باشد.
با توجه به این نکته ، بعضی برای توجیه این مسئله ، گفته اند که حقیقت نسبی است و یک جواب واحد برایش وجود ندارد. اما به نظر من این تعریف کاملا با ذات حقیقت در تضاد است . به نظر من حقیقت، اصلی است که با حذف انسان ( در واقع مغز انسان ) باز هم وجود داشته باشد . پس نمی توان گفت که چون مغز ما از درک حقیقت عاجز است و نمی تواند نظری قطعی در باره اش بدهد ، پس حقیقت نسبی است و 1 جواب ندارد . حقیقت باید یکتا باشد ، حقیقتی که دارای دو جواب باشد در واقع اصل خود را نفی کرده . مثل این است که در ریاضی بگوییم که فلان تابع در میل کردنش به سمت یک عدد 2 جواب دارد ( درست متناقض با تعریف حد ) .
پس به نظر من جمله ی " ماست نسبتا وجود دارد ، بسته به زاویه دید شخص " نظر درستی نخواهد بود . بلکه شاید بتوان گفت " حقیقت بودن ماست برای مغز انسان محتمل تر از حقیقت بودن غول چهار چشمه پرنده است " . در واقع می خواهم بگویم برای درک حقیقت اطراف ، نباید تعریف حقیقت را زیر سوال ببریم ( که به نظرم به خاطر راحت طلبی این کار را می کنیم ) بلکه باید با توجه به درک انسان آن را با حقیقت دیگر پدیده ها مقایسه کنیم .
هدفم از این بحث مسخره ، این است که بگویم دست زدن به اصل حقیقت کار ما نیست و مغز ما تا به امروز نتوانسته کاملا حقیقت را از غیر حقیقت تشخصی دهد ( در مورد مسائل بنیادی ) . یعنی نتوانسته پایه و اساس کل ماجرا را نوجیه کند . حالا با این تفاسیر ، من دو حرف را می خواهم بزنم
1- وقتی در مورد مسائل اولیه و بنیادی ، اطمینانی وجود ندارد ، پس اصل بدیهیات فقط یک اصل قرار دادی است ، نه اصل مقدس .
با این حرف می توانیم بگوییم که در دنیا تقریبا حق با کسی ، گروهی ، دینی و فرقه ای نیست ( چون نمی توانیم بفهمیم که حرفش حقیقت محض است یا خیر ) . پس هیچ کدام این گروهها ، از آتئیست های ضد خدا ، تا مسلمانان یقه بسته ، نمی توانند ادعا کنند که حقیقت دست آن هاست و آن ها راز هستی را در دست دارند و به وسیله ی این حدسشان ، دیگر عقاید را زیر پا له کنند و با این همه اطمینان حرف بزنند . حال وسیله شان ستون جهان مدرن ، نظریه داروین ، باشد یا برهان علیت.
2- وقتی در مسائل بدیهی حقییقتی را در دست نداریم ، و هیچ گاه نمی توانیم با اطمینان درباره اش صحبت کنیم ، در مورد زیر مجموعه هایش هم نمی توانیم اطمینانی داشته باشیم . منظورم این است که حتی در علم ریاضی هم چون از درستی بدیهیاتش مطمئن نیستیم ( مراجعه شود به آقای گودل ) نمی توانیم ادعا کنیم که حتما ما راست می گوییم ، چه برسد به علوم غیر 0 و 1 ای مثل سیاست . پس این همه بدهیات در نظر گرفتن در علوم انسانی ، مثله سیاست ، یا هنری ، مثله نقد فیلم ( مثلا نظر سیاسی را با این جمله شروع کردن که " احمدی نژاد که گاو " و در نقد فیلم " با دیدن شاهکار غیر قابل انکار استاد بهرام بیضایی ... " ) کاری است بسیار عبث که تصمیم گیری درست را از چشممان دور نگه خواهد داشت .
و با اعلام اینکه ما از وجود هیچ حقیقتی اطمینان نداریم ، خواهیم گفت که هیچ چیز مقدسی در جهان هستی وجود ندارد . و نفی تقدس ، شروع نقد همه جانبانه ، و پا گذاشتن به تمام حریم های اساتیدی است که احساس می کنند حوزه ی استقحاضی شان (؟) منطقه ی استراحت حقیقت های بدون نیاز به اثبات و انبار بدیهیات بوده و خواهد بود..

و این جمله ، یک حقیقت محض است .

غیر مسقیم و طوری که هیچ کس نفهمد ، تقدیم می شود به جناب آقی محسن نامجو

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

بهنود شجاعی

کوتاه می گم
نمی شه به همین راحتی خودمون رو جای خانوادهی مقتول بزاریم . این قبول . نمی تونیم حکم بدیم که خانوادهی مقتول حق درخواست قصاص رو نداشته . این هم قبول . ولی فرق داره که تقاضای قصاص بکنی ، یا اجرای قصاص . این که پاشی بری خودت صندلی بندازی چه سودی داره ؟ به نظر من که نه تنها دردی رو دوا نمی کنه ، بلکه ممکنه یه تاثیر هولناک روانی هم به خانواده احسان بزنه. عذاب وجدان شدید یا شبیه به اون .
از طرف دیگه هم نمی تونم با اطمینان بگم که این درسته که کسی رو که به عمد یا غیر عمد ( در هر حال در حال حمل چاقو ) یه نفر رو کشته ، آزاد بزاری یا مثلن 2 سال بندازیش زندان . همون طوری که دادن حق کشیدن صندلی قاتل ، به خانوداه مقتول ابلهانس ، آزاد گذاشتن طرف به بهانه ی غیر عمدی بودن قتل هم مسخرس .
پیشنهاد : به نظرم برای قتل غیر عمل باید این حکم در نظر گرفته بشه : 1- زندان اجباری نسبتا کوتاه مدت ( مثلن 2 سال ) که با رضایت دادن خانواده مقتول هم قابل تخفیف نباشه . 2- دادن 3 حق به خانواده مقتول ، اول گرفتن دیه و دوم حق حکم دادن به زندان قاتل به یک مدت مشخص . مثلا 15 سال ( بدون احتساب 2 سال اجباری ) سوم حق نظر دادن راجع به قصاص قاتل ، بعد از طی زمان زندان ( خانواده مقتول هر لحظه توان دادن رضایت رو داشته باشه )

لطف این کار اینه که اولا ازتصمیم احساسی جلوگیری می کنه ، در مرحله ی اول بعد از 2 سال می تونن رضایت بدن و بعد از اون هم نمی تونن حکم قصاص بدن و اگر رضایت ندن باید اول قاتل رو به زندان بندازن ( به مدت زمان مشخص ) که این باز هم کمک می کنه به کم شدن احتمال قصاص . و در مرحله آخر اگر خانواده باز هم رضایت نداد ، به نظر من حکم قصاص حق خانواده مقتول خواهد بود .

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

بگو اى كافران! (1)

آنچه را شما مى‏پرستيد من نمى‏پرستم. (2)

و نه شما آنچه را من پرستش مى‏كنم مى‏پرستيد.(3)

و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده‏ايد مى‏پرستم.(4)

و نه شما آنچه را كه من مى‏پرستم عبادت مى‏كنيد.(5)

(حال كه چنين است ) دین شما براى خودتان و دین من براى خودم !(6)


قرآن - سوره ی کافرون

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

نامجو

http://www.dl-musicbaran.com/Albums/1388/Mehr/Mohsen%20Namjoo%20-%20Oy/256/Mohsen%20Namjoo%20-%20Oy.zip

محسن نامجو - اوخ

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

یک پایان تلخ ، بهتر از یک تلخی بی پایانه
این را همسر آلمانی شهاب حسینی ، در درباره ی الی به او گفته است . این جمله عینا برای الی هم نقل می شود ، و او ، مانند همان زن المانی ، یک پایان تلخ را به یک تلخی بی پایان ترجیح می دهد .
یک تلخی بی پایان . همان دردی که همه مان می خواهیم از دستش فرار کنیم . با متوصل شدن به هر وسیله ای ، هر طور که شده ، می خواهیم شیب نمودار را کم تر کنیم . جک ، مسافرت شمال ، و یا هر وسیله ی دیگر ، راه های کوچک ما برای خلاص شدن از تلخی های بی پایان است.
یک تلخی بی پایان جهنم است . خداوند قادر متعال ( اگر باشد ، یا هنوز باشد ، و یا بعدا به وجود بیاید ) راه حل مناسبی را برای جهنم خود انتخاب کرده . یک درد بی انتها ، دردی که درمان که هیچ ، مسکن هم ندارد . تلخی های پی در پی . درد هایی که مثله خره ، تا زمان بی زمانی ، روح انسان را می خورد . بله ! این سرنوشت سزاوار بدترین انسان های روی زمین است ، کسانی که فرصت اجرای عدالت در این جهان ، برای آن ها فراهم نشد. آن ها لایق بی امیدی اند . آنها لایق دیدن بی پایان ترین رنج ها اند.
اما جناب قادر متعال ( اگر باشید ، یا هنوز باشید ، و یا بعدا به وجود بیایید ) ، امید وارم که این نوشته را بخوانید و آن را به پرونده ی من اضافه کنید .احساس می کنم که شما در انتخاب بهشتتان ، بر خلاف جهنمتان ، بکر عمل نکرده اید . می دانید چرا ؟ چون من به عنوان یک انسان ( اگر چه 1 در بینهایت باشم) ، اصلا دوست ندارم که در بهشت موعود شما زندگی کنم . متاسفانه باید عرض کنم که بنده علاقه ی چندانی به حوریان فراوان و عشوه گر ندارم . من دوست ندارم کنار نهر هایی از عسل بنشینم و با ادریس پیامبر گپ بزنم . یا انجیری بکنم و بخورم و به صدای پرندگانی که مدام می خوانند ، گوش بدهم . من از شادی بی پایان خوشم نمی آید ، خداوند بزرگ . می دانید در مورد بهشت موعود چه حسی دارم ؟ حس کشیدن ال اس دی . همه چیز به طرز نفرت انگیزی شاد است . حتما شما بهتر از من می دانید که سیاه در مقابل سفید نمایان است و سراسر سفیدی جذابیتی ( حداقل برای من ) نخواهد داشت . اگر قرار است که ما دیگر ندانیم که بدی چیست و بدی برایمان تعریف نشده باشد ، فرق ما با فرشتگان بی اختیار چیست ؟ هنر نیست بی اختیار شاد بودن . وقتی ماری جوانا را در مغزت احساس می کنی ، بی اختیاری ، و لبخند می زنی . اما نمی دانی چرا لبخند می زنی ، چرا شادی . بی اختیاری ، درست مثله یک فرشته ی گوش به فرمان. یعنی منظورتان این است که ما به چهان می آییم و کار نیک می کنیم تا به درجه ای پایین تر از خودمان برسیم ؟ مگر شما نگفته اید که مای با اختیار از فرشتگان هم سر تریم ؟
پس جناب قادر متعال ( اگر باشید ، یا هنوز باشید ، و یا بعدا به وجود بیایید )، مرحمت کنید و مرا از حوری و عسل و خورشید همیشه تابان محروم کنید . بهشت برای من تلاقی عدالت و آزادی است ، با دامنه ی شعور بیشتر از اینی که دارم . بهشت برای من آن است که درآن مردم برابر به دنیا بیایند و واقعا هر کس به میزان کاری که می کند ، نتیجه ببیند . بهشت من آن جاست که بچه های فلج به دنیا نمی آیند . بهشت من آن جاست آدم ها در تصادف رانندگی نمی رند ، آن جایی که اختیارشان در استفاده از مغزشان از اینی که هست بیشتر شود ، جایی که اثر پروانه ای گند نزند به زندگی انسان ها . جایی که هر کس به اندازه ی تلاشش مزد بگیرد ، جایی که فرقی نکند فرزند یک کاگر باشی ، یا فرزند یک میلیونر . آن جایی که شرط برتری انسان به استفاده از مغز و پشتکار باشد ، نه مقدار ارثیه و شعور خانوادگی.
دوست عزیز ، من راه صحبت خصوصی با شما را نمی دانم . امیدوارم که زیر دستانتان این نوشته را بخوانند و به شما نشانش بدهند . امیدوارم که شما کمی در ساخت بهشت مورد نظر من ، فکر کنید . چون به نظر من ، در ساخت بهشت موعود از عکس همان فرمول جهنمی استفاده کرده اید :یک خوشی بی پایان ، بهتر از یک پایان خوشه ، به خیال اینکه بر عکس یک گزاره ی بد ، همیشه خوب است .

به نظر من این طور نیست . تلخ و خوش فرقی ندارد قادر متعال ، بی پایان بودن هر چیزی ، فاجعه است . چه در زمین ، چه در جهنم و چه در بهشت ، به نظر من یک خوشی بی پایان ، حتی بدتر از یک تلخی به پایانه ...
پس این را از طرف بنده ی کوچکتان داشته باشید و اگر جسارت نیست ، دفعه ی بعدی که خواستید در نظام بهشت ، اصلاحاتی کنید ، به جای تئوری قبلی ، این را در نظر بگیرید:
یک پایان خوش ، بهتر از یک خوشی بی پایانه.


به امید دیدار

مارسلون


پ.ن : تیکه درباره الی ، برداشت شخصی است از نقد سروش دباغ بر این فیلم

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

دیر آمدی موسی
عصر اعجاز ها گذشته است
اکنون عصایت را به چارلی چاپلین قرض بده
تا کمی بخندیم



شمس لنگرودی

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

پرزیدنت قول داده است
برای پیروزی بزرگ در خاورمیانه
جشن مفصلی برپا خواهد کرد

میهمانان مهمی از سراسر دنیا
در لیست مدعوین خواهند بود
خاورمیانه نیز ، با انواع مخلفات
جزو لیست غذا هاست


حافظ موسوی

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

Thank God for Aids


بیل مار(bill Mahr ) آدم بی خدایی نیست . اینو خودش گفته. ولی در ادامه ی این جمله اورده که لازم نیست برای ایمان داشتن به یک نیرویی ( به اسم خدا) لزوما آدم مذهبی باشی.
بیلی مار آدم بی خدایی نیست ، ولی آدم بی مذهبیه . یه مرد لامذهب که راه میوفته می ره تو جاهایی که لامذهب یه فحش ناجوره . از کلیسای مورمون ها ، تا منطقه توریستی که شبیه به سرزمین مقدس ساخته شده. می ره ما با رهبران مذهبی ، آدمهای مذهبی ، هم ج.ن.س گ.ر.ا های سابق مذهبی ، مورمون های سابق مذهبی ، سناتور های حروم زاده ی مذهبی و معجون هایی از این قبیل ، صحبت می کنه و ازشون حرف می کشه
بعضی صحنه های خیلی جالبه . یکی جایی که میره پیش یه مخترع یهودی که برای روز بدون الکتریسیته هفته ، صندلی چرخ دار با پمپ هوا و دکمه آسانسور مکانیسکی ساخته . یکی دیگم یه تظاهرات رو نشون می ده ، علیه گ.ی ها که روی یکی از پلاکارد ها نوشته :Thank God for Aids
این فیلم رو با اسم جعلی سفری به معنویت ساخته ، تا آدم ها حاضر بشن باهاش مصاحبه کنن. ولی در واقع اسم فیلم ، reliGULOUS ه و یک کمدی - درام در مورد مذاهب مختلف و خرافات های چرتش. ( به نظر مار ) ولی بیشتر از اینکه باعث بشه شما قاه قاه بخندین ، باعث می شه که یه لبخند تلخ بزنید . لبخندی که از زار زارگریه کردن هم بد تره
ببینید.

Bill Maher : If you believe that the world is going to come to an end - and perhaps any day now - does it not drain one's motivation to improve life on earth while we're here..?


...
[after the closing credits]
Bill Maher : See you in heaven?
Julie Maher : Who knows ?
Bill Maher : (laughs) EXACTLY