۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه



اگر گرسنگی هم مثل ص.ک.ث با انواع و اقسام تابو های اجتماعی روبرو می شد حتمن می رسیدیم به روزی که کسی خواب ببیند آرشه را روی ویولن می کشد و روانکاوش تعبیر کند او در حسرت ران گوسفند است

آرتور کوستلر- گفتگو با مرگ-نشر نی

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

مینی مال

تلویزیون افیون توده هاست

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

!!!!

زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی را به عنوان نفر سوم در فهرست صد متفکر برتر جهان در سال ۲۰۰۹ انتخاب کرد. این ماهنامه آمریکایى در شماره ماه دسامبر خود فهرست یکصد متفکر برتر جهان را در سال ۲۰۰۹ منتشر کرده است که در این فهرست نام زهرا رهنورد در رده سوم به چشم مى‌خورد.بن برنانکی، رییس بانک مرکزى آمریکا و باراک اوباما، رییس جمهور این کشور در رده‌هاى اول و دوم برترین متفکران جهان در سال ۲۰۰۹ قرار گرفته‌اند. فارین پالیسى از زهرا رهنورد به عنوان "مغز متفکر انقلاب سبز ایران" نام برده و به نقش برجسته وى در هدایت مبارزات انتخاباتى همسرش میرحسین موسوى هم اشاره کرده و همچنین تصویرى از خانم رهنورد در کنار تصاویر سایر شخصیت‌هاى تاثیرگذار در سال ۲۰۰۹ روى جلد آخرین شماره این ماهنامه به چشم مى‌خورد. مجله"سیاست خارجی" از زهرا رهنورد و دیگر افرادی که به عنوان"نتفکران برتر" سال 2009 برگزیده به عنوان متفکرانی نامبرده که با افکار خود جهان را در سال ۲۰۰۹ میلادی شکل داده‌اند.دوماهنامه سیاست خارجی که اکنون توسط موسسه واشینگتن پست در آمریکا منتشر می‌شود، در سال ۱۹۷۰ توسط ساموئل هانتینگتون و وارن دمیان مانشل تاسیس شد

!

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

لعنت به اسم ها

" اگر تورات ، انجیل و قرآن کتاب هایی باشند که از آسمان به زمین آمدند ، بینوایان کتابی است که از زمین به سوی آسمان فرستاده شده "

این جمله از کیست ؟ جورج برنارد شاو ؟ شفیعی کدکنی ؟ مارکز ؟ نیما یوشیج؟!


این جمله ازآیت الله خامنه ای است .
دفعه ی دیگری که خواستید متنی ، نوشته ای ، یا جمله ای را ببینید و بخوانید ، چشمانتان را به گوینده اش خیره نکنید .
اسم ها مهم نیستند

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه






How does it feel
How does it feel
To be without a home
Like a complete unknown
Like a rolling stone?

Bob dylan- Like a Rolling stone


....فیلسوف یونانی که پابرهنه و ملبس به ردایی - که از زندگی دنیایی تنها داراییش بود - زندگی ساده‌ای را می جست و چنان بی قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی تفاوت بود که آزادانه ، در بشکه‌ای می‌زیست. او که مادیات برایش بی ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می‌داد به قرص نانی بسنده می‌کرد. از این رو او را فیلسوف گدا نیز می‌گویند. دیوژن دارای طنزی گزنده و بی‌اعتنا به مقام های دنیوی و افتخارات زمانه بود چنانچه زمانی که اسکندر کبیر(اسکندر مقدونی) که به دیداردیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش می‌کنم از جلوی آفتاب من کنار برو.»



درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود. پادشاهی برو بگذشت .درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست.


گلستان سعدی

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

باخدا بودن و بی خدا بودن مسئله ی تازه ای نیست . جنگ تازه ای هم نیست . اما چون جامعه ی جوان ایران در حال مواجهه با مسائل تازه ی جهان مدرن است ، و چون نظریه داروین و داروینیسم یکی از پایه های مهم رهایی از سنت هاست ، برای ما که در این نسل قرار گرفته ایم دیدن بحث های دین داران با بی دینان تازگی دارد.
اما من نمی خواهم در مورد بحث این دو گروه با هم صحبت کنم ، بلکه می خواهم یکی از روش های بحث را نقد کنم . یکی از انتقادات فراوانی که همیشه از جانب بی دینان به دینداران شنیده ام این است که اساس دین بر پایه جنگ خون خون ریزی است و با مراجعه به تاریخ پی خواهیم برد که مسجدو کلیسا و کنیسه ، چه خون هایی که نریخته اند .از جنگ های صلیبی مثال می آورند و حمله ی اعراب به ایران و مصر . جمله ی معروفی است که هیچ فیلسوفی یک کشیش را نکشته ولی یک کشیش هزاران روشن فکر و فیلسوف را به قتل رسانده .
به طور خلاصه اکثر بی دینان ( به نظر من ) اخلاق و منش دینداران را وابسته به قوانین وارد در دین آن ها می دانند .
این مشکل بحث است.
بیاییم به تاریخ 50 ساله ی اخیر نگاه کنیم . به قتل هایی که صورت گرفته ، به جنگ هایی که رخ داده . و ببینیم که دین داران بیشتر کشته اند یا بی دین ها .
تا جایی که من یادم می آید استالین یک بی خدا بود ، قتل عام هم تا دلتان بخواهد کرد ، سربازان آلمانی را هم کشت ، کلیسا ها را هم تخریب کرد ، مسلمانان را هم تبعید
چائوشسکو دیکتاتور رومانی یک بی خدا بود.
انور خوجه یک بی خدا بود.
پل پوت بی خدا بود.
رهبر کره شمالی هم امروز ، یک بی خداست.
در نیم قرن اخیر ، با خدایان بیشتر کشته اند یا بی خدایان ؟ قرار بود بی خدایان نماد مدرنیته باشند ، پس چرا قتل عام حاصل از بربریت توسط آن ها انجام شد ؟
اشتباه می کنید اگر فکر می کنید می خواهم جنگ و کشتار ادیان را زیر سوال ببرم. من می خواهم بگویم که اگر دینداران کشته اند ، بی خدا یان هم کشته اند ، اتفاقا روشنفکران را هم کشته اند ، مخالفانشان را هم .
می خواهم بگویم کشتن و قتل عام و سوء استفاده ، ربطی به اسلام مسیحیت و بودا و آتئیسم ندارد ، ربطی به خدا و بی خدا ندارد ،مشکل جای دیگری است . مشکل قدرت است . مشکل اراده ی قدرت است.
اگر بی خدایان تا 50 سال پیش کم تر از دین داران کشته بودند ، لزوما به این دلیل نیست که انسان های پاک و منزه تری بوده اند. اقلیت مظلوم است ، چه اخوان المسلمین باشد ، چه هم. ج.ن.س گرایان مقیم تهران
مظلومیت بی خدایان نه از بهر مدرن بودن ، که از بهر بی قدرت بودن بوده . اساسا بحث حرص به قدرت معطوف به دیدگاه های فلسفی نیست ، مربوط است به ذات انسان ، که بی خدا و با خدا نمی شناسد .
این ها را گفتم تا دو چیز را به عرض برسم . اول آن که دین دار و بی دین در مجموعه ی بزرگتری از فلسفه ی ذهنی شان طبقه بندی می شوند که اسمش موجودی است به نام انسان. موجودی حریص به قدرت و سوء استفاده کننده به آن . چه با خدا به حکومت برسد و چه بی خدا ، از مذهبش سوء استفاده خواهد کرد ( تا به امروز که این طور بوده)
دوم آنکه در بحث فلسفی نباید اشخاص را درگیر کرد . نمی توانیم اصل اسلام را ببریم زیر سوال ، برای آن که مثلا در حمله به ایران چشم مردمان را در می آوردند ( مثلا ) نمی توانیم آتئیسم را زیر سوال ببریم چون بابایی به نام استالین به اسم متریالیسم مردم را به کار در سرما وادار می کرده . چون به نظر من فلسفه مستقل از اشخاص است و راه تحلیل فلسفه ، نه در تحلیل افراد معتقد به آن ، بلکه در تحلیل مبدع آن و اثر اصلی آن فلسفه است .
شاید از همین روست که مارکس ادعا می کند که من مارکسیست نیستم .
شاید اکر محمد بیشتر زنده می ماند اعلام می کرد که من مسلمان نیستم.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

ضد جنگی که ضد جنگ نیست

اصولا در مقابل وقوع هر جنگی عده ای به طور سنتی ضد جنگ می شوند. ذات جنگ در آن است که ضد خود را که در حال عادی بسیار کم رمق و کم فروغ است ، زنده و بیدار می کند. طنز تلخ است که ضد جنگ دقیقا زمانی سر بر می آورد که دیگر به وجودش نیازی نیست ، زمانی که جنگ است.
به اعتقاد من مبارزه با جنگ و جنگ طلبی ، نه در دوران جنگ ، که باید بسیار قبل تر از این حرف ها وجود داشته و فعال باشد . ضد جنگ بودن در دوران جنگ ، خود عکس العملی است وجدانی در مقابل عملی که می شد جلویش را گرفت ، اما گرفته نشد. تظاهرات های ضد جنگ نمایشی است برای آنکه نشان دهیم که در وجود ما ، در عقل ما ، بوزینه تکامل پیدا کرده و ما حدقل ، مقداری انسانیم. اما این چیزی جز عکس العملی از روی عذاب وجدان نیست . تظاهرات رفتن آسان ترین و بی دردسر ترین کاری است که در مقابل جنگ می توان کرد. اما چه می توان گفت که ذات انسان بر یافتن کوتاه ترین راه و ذات انسان بر فریب خود و شاد شدن از این فریب استوار است . این دسته تظاهرات عملی است مانند جمع کردن اعانه برای مردم در حال موت آفریقا ، چیزی مثل انداختن پول بر صندوق صندقات .
خوب می دانیم که راه مقابله با فقر ، فرستادن حتی 2 میلیارد دلار به کنیا نیست . خوب این را می دانیم . اما با توجیه کردن هایی از قبیل اینکه من که توانایی دیگری ندارم ، با یک لبخند سرشار از محبت ، پول را به داخل صندوق می اندازیم تا آفریقا را نجات دهیم ، یا کودکان آفریقایی را از فقر نجات دهیم.
ممکن است جلوی جنگ ویتنام گرفته شود ، ممکن است امریکا از عراق بیرون بیاید ( فراموش نکنید که در هر دو حال آمریکا وارد شده و ما تنها سعی داریم او را کمی زودتر از ان جا بیرون بیاوریم ) اما ذات جنگ تغییری نخواهد کرد . می دانید چرا؟
چون تظاهرات ضد جنگ تاثیری بر ذات بد بودن جنگ ندارد . و چرا ندارد ؟
تظاهر کنندگان بر این نکته واقفند که حمله به عراق اشتباه بوده. و این گام مثبتی است. اما بگذارید سوال را جذاب تر کنیم . به نظر تظاهر کنندگان جنگ عراق چرا اشتباه بوده ؟ به دلایل اخلاقی ؟
به نظر من به جز عده ی اندک و ثابتی ،دلیل باقی مردمی که بعد از وقوع جنگ به تظاهرات علیه آن می آیند ، نه احساسات لطیف و انسان دوستانه ، که بر اثر اشتباه بودن ( و اشتباه شدن ) جنگ وقوع یافته است . و این اشتباه بودن ، نه کشتن انسان های دیگر ، بلکه از روی جملاتی چون مردم آمریکا دیگر تحمل کشته شدن عزیزانشان را ندارند ، هزینه های آمریکا در جنگ عراق فلان قدر شده ، آمریکا نباید پایش را در جایی می گذاشت که نمی دانست همسایه اش چه قدرتی دارد ، آمریکا نباید خود را درگیر جنگی به این طولانیی می کرد نتیجه گیری می شود.
بهتر بگویم ، اگر آمریکا در جنگ با عراق شرکت می کرد و در آنجا به طریقی خاص ، هیچ سرباز آمریکایی کشته نمی شد ، و مثلا تعدادی چاه نفت هم تحت کنترل آمریکا در می آمد و هم چنین رشد اقتصادی آمریکا مثلا 2 درصد افزایش می یافت ، جمعیت تظاهر کننده بسیار بسیار کم تر از حالا بود.( اگر وجود داشت ). چون آن ها نه برای بد بودن خود جنگ ، بلکه برای سود نداشتن جنگ این چنین مشتاقانه به خیابان ها میریزند .

چامسکی می گوید :

جز دانشجویان گروهی را نداریم که در مقابل جنگ موضع اصولی گرفته باشد . منظورم مخالفت با جنگ است . اما نه به دلیل هزینه اش یا چون شکست خورد ،یا چون مغایر منافع ملی بود و حتی نه به علی وحشیانه بودنش .بلکه مخالفت بر پایه ملاحظاتی که به اعلام انزجار جهانی از تجاوز شوروی به چکسلاواکیمنجر شد : ....یعنی مخالت بر اساس این اصل که هیچ قدرت بزرگی ، حتی به نیکوکاری ایالات متحد ،حق و صلاحیت آن را ندارد که به زور درباره ساختار اجتماعی و سیاسی ویتنام یا هر کشور دیگری تصمیم بگیرد و حق ندارد نقش قاضی و مجری بین المللی را بازی کند

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

مشکل بی بی سی چیست؟

هر موقع شبکه تلویزیونی یا رادیویی فارسی زبان ، توسط خارجی ها افتتاح می شود ، 3 دسته موضع در قبالش می گیریم
1 بدبینی محض : شامل این که کار کار انگلیسی هاست و ... و تاکید بر منابع مالی مشکوک و امثالهم ( موضع رسمی ایران )
2 خوشبینی محض : لذت شهوت انگیز از فحش هایی که نثار پسر رهبر می شود . اگر انقلابی ، اصلاحاتی شود و بر وفق مراد نباشد این گروه به گروه بدبین می پیوندند
3 واقع بینی : کشور های خارجی دلشان برای ما نمی سوزد ولی حالا که می خوهند از این طریق سودی کنند ، ما هم نهایت سوء استفده را از آن ها بکنیم

ولی سوال من این است که مشکل شبکه ای مثل بی بی سی دقیقا کجاست ، چرا بی بی سی نمی تواند رسانه ی ملی ایران باشد ؟
بی بی سی تر و تمیز است. منظم . مستند پخش می کند ، اخبار روز را بدون سانسور می گوید . با فیلمسازان مصاحبه می کند ، با موسیقیدان ها و .... تحلیل روز داردو مرور روزنامه ها .
پس مشکل بی بی سی کجاست که به نظر من ، اصلا نمی تواند رسانه ی ملی ما باشد ؟

به نظرم برای پیدا کردن جواب این سوال ، باید بپرسیم که دقیقا مشکل ما چیست که می خواهیم با رسانه ی ملی حلش کنیم ؟ از یک رسانه ملی چه چیزی عایدمان می شود و یا باید بشود ؟
این نکته فوق العاده حساس است که مشکل ما هر چه که باشد ، مشکلی در بطن مشکلات روزمره یا غیر مترقبه (؟) نیست . مشکلی ریشه ای و عمیق است . مشکلی است که ربطی به رهبری و شاه و دکتر و مهندس و حجت الاسلام ندارد ، که اگر داشت با رفتن یکیشان مشکل حل می شد.
مشکلات ایران مسائلی است مانند بی قانونی ، نبود یک سری فرهنگ های مناسب و بودن فرهنگ دروغ گویی ، تملق و امثالهم . خیلی زیاد است. اما مسئله اینجاست که این مشکلات ما ، هر چه که باشد ، با سالم ترین اخبار هم تکامل پیدا نمی کند . چون اخبار فقط خوراک روزرگی است.
اگر بی بی سی سالم ترین و بی غرض ترین اخبار را هم نشان می داد ، باز هم توفیری نمی کرد . چون نهایت کار شبکه ای مثله بی بی سی آن است که مثلا پرونده ی هسته ای ایران را تحلیل کند ( بگو با بهترین متخصصان ) اما این مشکل ما نیست . شاید یکی از مشکلات روزمره ی ما انرژی هسته ای باشد ، ولی سر نخ جای دیگری است . بی بی سی هم حاضر نیست برنامه اش را به بحثی به غیر از مسائل روز( یا مرتبط با آن ) اختصاص دهد.
شبکه ای مثل بی بی سی ، به معنای واقعی کلمه یک شبکه سطحی برای ماست . برای ما که بدبختی هایمان شدیدا ریشه ای است . مشکل بی بی سی دقیقا همین جاست . نمی خواهد و یا نمی تواند که در مورد صورت مسئله های ما صحبت کند . نباید هم بکند . چون رسانه ی ملی ما نیست . از ما نیست . ایرادی هم نمی توان بر آن گرفت . به آن دل هم نمی بندیم. گاهی جلوی تلویزیون روی مبل لم می دهیم ، چایی می ریزیم و به کوک و بهنود گوش می کنیم .
از این گوش می شنویم و از آن گوش رد می کنیم، بدون آنکه چیزی ازمان کم شود یا چیزی بهمان اضافه .
مشکل بی بی سی اینجاست.

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

این بلاگ را بخوانید http://dahe60.blogfa.com/

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه


این سوال همیشه مطرح بوده که آیا دیوید لوین سانسور هم شده است؟

یک مسأله با نیویورکر داشتم، از من خواسته شده بود که طرحی برای این مجله در‌باره مذاکره محمود عباس و شارون بکشم. مدتی بعد یک پیام از مدیر هنری آنجا دریافت کردم که پیشنهاد می‌کرد گروهی سیاه‌پوش با نقاب پشت سر محمود عباس بکشم که دارند تیراندازی هوایی می‌کنند.

گفتم ایرادی ندارد، و این آدم‌ها را کشیدم، اما در سوی دیگر شارون را کشیدم که بمب دستش بود. ولی آن‌ها بمب‌ها را برداشتند. چون مدیر هنری نیویورکر، طرفدار اسرائیل بود. ایرادی هم ندارد، اما باید می‌گذاشت کار منصفانه بماند. اگر قرار است از یک طرف انتقاد کنی، باید بتوانی طرف دیگر را هم نقد کنی. ولی در این کشور وضع اینچنین نیست.

وقتی مدیر هنری نیویورکر از من خواست که بمب‌ها را بردارم، گفتم این‌ها بمب‌های کارتونی هستند. من حتی مثل گویا، نقاش اسپانیایی فضای خون و خونریزی را نمایش ندادم، کاری کردم در مقیاس طنز ترسیمی...

هیچ‌وقت باورم نمی‌شد که کار دیوید لوین سانسور شود!

این بر می‌گردد به این‌که چه کسی صاحب نشریه باشد. او قدرت دارد و چیزی را منتشر می‌کند که می‌خواهد، آن‌ها به همین راحتی تو را حذف می‌کنند. من قدرتی را که مردم خیال می‌کنند ندارم! مردم فقط طرح‌ها و نقاشی‌ها و چاپ مجدد آثار را می‌بینند.



مصاحبه ی نیک آهنگ کوثر با دیوید لوین - کارتونیست

( عالیه کاریکاتورهاش )

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

در باب حقیقت

در مورد هیچ موضوعی به اندازه ی لازم و کافی مطمئن نیستیم . در مواردی هم که کاملا مطمئنیم ( مثلا جواب هایی بر آمده از ریاضی ) باز هم از ابزاری استفاده کردیم که در مورد با دقت بودن آن در تشخیص حقیقت مطمئن نیستیم ( مثلا مغز انسان ) . در واقع نمی توانیم با اطمینان بگوییم که نتایج به دست آمده که از لحاظ دورن علمی ( یعنی با پذیرفتن و دانستن اصول ریاضی ) کاملا حقیقتند ، واقعا حقیقت داشته باشند . اطمینانی نیست که مغز ما درست مثله دیدن یک سراب ، در ریاضی هم اشکالی شبیه به این را مرتکب نشده باشد.
با توجه به این نکته ، بعضی برای توجیه این مسئله ، گفته اند که حقیقت نسبی است و یک جواب واحد برایش وجود ندارد. اما به نظر من این تعریف کاملا با ذات حقیقت در تضاد است . به نظر من حقیقت، اصلی است که با حذف انسان ( در واقع مغز انسان ) باز هم وجود داشته باشد . پس نمی توان گفت که چون مغز ما از درک حقیقت عاجز است و نمی تواند نظری قطعی در باره اش بدهد ، پس حقیقت نسبی است و 1 جواب ندارد . حقیقت باید یکتا باشد ، حقیقتی که دارای دو جواب باشد در واقع اصل خود را نفی کرده . مثل این است که در ریاضی بگوییم که فلان تابع در میل کردنش به سمت یک عدد 2 جواب دارد ( درست متناقض با تعریف حد ) .
پس به نظر من جمله ی " ماست نسبتا وجود دارد ، بسته به زاویه دید شخص " نظر درستی نخواهد بود . بلکه شاید بتوان گفت " حقیقت بودن ماست برای مغز انسان محتمل تر از حقیقت بودن غول چهار چشمه پرنده است " . در واقع می خواهم بگویم برای درک حقیقت اطراف ، نباید تعریف حقیقت را زیر سوال ببریم ( که به نظرم به خاطر راحت طلبی این کار را می کنیم ) بلکه باید با توجه به درک انسان آن را با حقیقت دیگر پدیده ها مقایسه کنیم .
هدفم از این بحث مسخره ، این است که بگویم دست زدن به اصل حقیقت کار ما نیست و مغز ما تا به امروز نتوانسته کاملا حقیقت را از غیر حقیقت تشخصی دهد ( در مورد مسائل بنیادی ) . یعنی نتوانسته پایه و اساس کل ماجرا را نوجیه کند . حالا با این تفاسیر ، من دو حرف را می خواهم بزنم
1- وقتی در مورد مسائل اولیه و بنیادی ، اطمینانی وجود ندارد ، پس اصل بدیهیات فقط یک اصل قرار دادی است ، نه اصل مقدس .
با این حرف می توانیم بگوییم که در دنیا تقریبا حق با کسی ، گروهی ، دینی و فرقه ای نیست ( چون نمی توانیم بفهمیم که حرفش حقیقت محض است یا خیر ) . پس هیچ کدام این گروهها ، از آتئیست های ضد خدا ، تا مسلمانان یقه بسته ، نمی توانند ادعا کنند که حقیقت دست آن هاست و آن ها راز هستی را در دست دارند و به وسیله ی این حدسشان ، دیگر عقاید را زیر پا له کنند و با این همه اطمینان حرف بزنند . حال وسیله شان ستون جهان مدرن ، نظریه داروین ، باشد یا برهان علیت.
2- وقتی در مسائل بدیهی حقییقتی را در دست نداریم ، و هیچ گاه نمی توانیم با اطمینان درباره اش صحبت کنیم ، در مورد زیر مجموعه هایش هم نمی توانیم اطمینانی داشته باشیم . منظورم این است که حتی در علم ریاضی هم چون از درستی بدیهیاتش مطمئن نیستیم ( مراجعه شود به آقای گودل ) نمی توانیم ادعا کنیم که حتما ما راست می گوییم ، چه برسد به علوم غیر 0 و 1 ای مثل سیاست . پس این همه بدهیات در نظر گرفتن در علوم انسانی ، مثله سیاست ، یا هنری ، مثله نقد فیلم ( مثلا نظر سیاسی را با این جمله شروع کردن که " احمدی نژاد که گاو " و در نقد فیلم " با دیدن شاهکار غیر قابل انکار استاد بهرام بیضایی ... " ) کاری است بسیار عبث که تصمیم گیری درست را از چشممان دور نگه خواهد داشت .
و با اعلام اینکه ما از وجود هیچ حقیقتی اطمینان نداریم ، خواهیم گفت که هیچ چیز مقدسی در جهان هستی وجود ندارد . و نفی تقدس ، شروع نقد همه جانبانه ، و پا گذاشتن به تمام حریم های اساتیدی است که احساس می کنند حوزه ی استقحاضی شان (؟) منطقه ی استراحت حقیقت های بدون نیاز به اثبات و انبار بدیهیات بوده و خواهد بود..

و این جمله ، یک حقیقت محض است .

غیر مسقیم و طوری که هیچ کس نفهمد ، تقدیم می شود به جناب آقی محسن نامجو

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

بهنود شجاعی

کوتاه می گم
نمی شه به همین راحتی خودمون رو جای خانوادهی مقتول بزاریم . این قبول . نمی تونیم حکم بدیم که خانوادهی مقتول حق درخواست قصاص رو نداشته . این هم قبول . ولی فرق داره که تقاضای قصاص بکنی ، یا اجرای قصاص . این که پاشی بری خودت صندلی بندازی چه سودی داره ؟ به نظر من که نه تنها دردی رو دوا نمی کنه ، بلکه ممکنه یه تاثیر هولناک روانی هم به خانواده احسان بزنه. عذاب وجدان شدید یا شبیه به اون .
از طرف دیگه هم نمی تونم با اطمینان بگم که این درسته که کسی رو که به عمد یا غیر عمد ( در هر حال در حال حمل چاقو ) یه نفر رو کشته ، آزاد بزاری یا مثلن 2 سال بندازیش زندان . همون طوری که دادن حق کشیدن صندلی قاتل ، به خانوداه مقتول ابلهانس ، آزاد گذاشتن طرف به بهانه ی غیر عمدی بودن قتل هم مسخرس .
پیشنهاد : به نظرم برای قتل غیر عمل باید این حکم در نظر گرفته بشه : 1- زندان اجباری نسبتا کوتاه مدت ( مثلن 2 سال ) که با رضایت دادن خانواده مقتول هم قابل تخفیف نباشه . 2- دادن 3 حق به خانواده مقتول ، اول گرفتن دیه و دوم حق حکم دادن به زندان قاتل به یک مدت مشخص . مثلا 15 سال ( بدون احتساب 2 سال اجباری ) سوم حق نظر دادن راجع به قصاص قاتل ، بعد از طی زمان زندان ( خانواده مقتول هر لحظه توان دادن رضایت رو داشته باشه )

لطف این کار اینه که اولا ازتصمیم احساسی جلوگیری می کنه ، در مرحله ی اول بعد از 2 سال می تونن رضایت بدن و بعد از اون هم نمی تونن حکم قصاص بدن و اگر رضایت ندن باید اول قاتل رو به زندان بندازن ( به مدت زمان مشخص ) که این باز هم کمک می کنه به کم شدن احتمال قصاص . و در مرحله آخر اگر خانواده باز هم رضایت نداد ، به نظر من حکم قصاص حق خانواده مقتول خواهد بود .

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

بگو اى كافران! (1)

آنچه را شما مى‏پرستيد من نمى‏پرستم. (2)

و نه شما آنچه را من پرستش مى‏كنم مى‏پرستيد.(3)

و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده‏ايد مى‏پرستم.(4)

و نه شما آنچه را كه من مى‏پرستم عبادت مى‏كنيد.(5)

(حال كه چنين است ) دین شما براى خودتان و دین من براى خودم !(6)


قرآن - سوره ی کافرون

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

نامجو

http://www.dl-musicbaran.com/Albums/1388/Mehr/Mohsen%20Namjoo%20-%20Oy/256/Mohsen%20Namjoo%20-%20Oy.zip

محسن نامجو - اوخ

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

یک پایان تلخ ، بهتر از یک تلخی بی پایانه
این را همسر آلمانی شهاب حسینی ، در درباره ی الی به او گفته است . این جمله عینا برای الی هم نقل می شود ، و او ، مانند همان زن المانی ، یک پایان تلخ را به یک تلخی بی پایان ترجیح می دهد .
یک تلخی بی پایان . همان دردی که همه مان می خواهیم از دستش فرار کنیم . با متوصل شدن به هر وسیله ای ، هر طور که شده ، می خواهیم شیب نمودار را کم تر کنیم . جک ، مسافرت شمال ، و یا هر وسیله ی دیگر ، راه های کوچک ما برای خلاص شدن از تلخی های بی پایان است.
یک تلخی بی پایان جهنم است . خداوند قادر متعال ( اگر باشد ، یا هنوز باشد ، و یا بعدا به وجود بیاید ) راه حل مناسبی را برای جهنم خود انتخاب کرده . یک درد بی انتها ، دردی که درمان که هیچ ، مسکن هم ندارد . تلخی های پی در پی . درد هایی که مثله خره ، تا زمان بی زمانی ، روح انسان را می خورد . بله ! این سرنوشت سزاوار بدترین انسان های روی زمین است ، کسانی که فرصت اجرای عدالت در این جهان ، برای آن ها فراهم نشد. آن ها لایق بی امیدی اند . آنها لایق دیدن بی پایان ترین رنج ها اند.
اما جناب قادر متعال ( اگر باشید ، یا هنوز باشید ، و یا بعدا به وجود بیایید ) ، امید وارم که این نوشته را بخوانید و آن را به پرونده ی من اضافه کنید .احساس می کنم که شما در انتخاب بهشتتان ، بر خلاف جهنمتان ، بکر عمل نکرده اید . می دانید چرا ؟ چون من به عنوان یک انسان ( اگر چه 1 در بینهایت باشم) ، اصلا دوست ندارم که در بهشت موعود شما زندگی کنم . متاسفانه باید عرض کنم که بنده علاقه ی چندانی به حوریان فراوان و عشوه گر ندارم . من دوست ندارم کنار نهر هایی از عسل بنشینم و با ادریس پیامبر گپ بزنم . یا انجیری بکنم و بخورم و به صدای پرندگانی که مدام می خوانند ، گوش بدهم . من از شادی بی پایان خوشم نمی آید ، خداوند بزرگ . می دانید در مورد بهشت موعود چه حسی دارم ؟ حس کشیدن ال اس دی . همه چیز به طرز نفرت انگیزی شاد است . حتما شما بهتر از من می دانید که سیاه در مقابل سفید نمایان است و سراسر سفیدی جذابیتی ( حداقل برای من ) نخواهد داشت . اگر قرار است که ما دیگر ندانیم که بدی چیست و بدی برایمان تعریف نشده باشد ، فرق ما با فرشتگان بی اختیار چیست ؟ هنر نیست بی اختیار شاد بودن . وقتی ماری جوانا را در مغزت احساس می کنی ، بی اختیاری ، و لبخند می زنی . اما نمی دانی چرا لبخند می زنی ، چرا شادی . بی اختیاری ، درست مثله یک فرشته ی گوش به فرمان. یعنی منظورتان این است که ما به چهان می آییم و کار نیک می کنیم تا به درجه ای پایین تر از خودمان برسیم ؟ مگر شما نگفته اید که مای با اختیار از فرشتگان هم سر تریم ؟
پس جناب قادر متعال ( اگر باشید ، یا هنوز باشید ، و یا بعدا به وجود بیایید )، مرحمت کنید و مرا از حوری و عسل و خورشید همیشه تابان محروم کنید . بهشت برای من تلاقی عدالت و آزادی است ، با دامنه ی شعور بیشتر از اینی که دارم . بهشت برای من آن است که درآن مردم برابر به دنیا بیایند و واقعا هر کس به میزان کاری که می کند ، نتیجه ببیند . بهشت من آن جاست که بچه های فلج به دنیا نمی آیند . بهشت من آن جاست آدم ها در تصادف رانندگی نمی رند ، آن جایی که اختیارشان در استفاده از مغزشان از اینی که هست بیشتر شود ، جایی که اثر پروانه ای گند نزند به زندگی انسان ها . جایی که هر کس به اندازه ی تلاشش مزد بگیرد ، جایی که فرقی نکند فرزند یک کاگر باشی ، یا فرزند یک میلیونر . آن جایی که شرط برتری انسان به استفاده از مغز و پشتکار باشد ، نه مقدار ارثیه و شعور خانوادگی.
دوست عزیز ، من راه صحبت خصوصی با شما را نمی دانم . امیدوارم که زیر دستانتان این نوشته را بخوانند و به شما نشانش بدهند . امیدوارم که شما کمی در ساخت بهشت مورد نظر من ، فکر کنید . چون به نظر من ، در ساخت بهشت موعود از عکس همان فرمول جهنمی استفاده کرده اید :یک خوشی بی پایان ، بهتر از یک پایان خوشه ، به خیال اینکه بر عکس یک گزاره ی بد ، همیشه خوب است .

به نظر من این طور نیست . تلخ و خوش فرقی ندارد قادر متعال ، بی پایان بودن هر چیزی ، فاجعه است . چه در زمین ، چه در جهنم و چه در بهشت ، به نظر من یک خوشی بی پایان ، حتی بدتر از یک تلخی به پایانه ...
پس این را از طرف بنده ی کوچکتان داشته باشید و اگر جسارت نیست ، دفعه ی بعدی که خواستید در نظام بهشت ، اصلاحاتی کنید ، به جای تئوری قبلی ، این را در نظر بگیرید:
یک پایان خوش ، بهتر از یک خوشی بی پایانه.


به امید دیدار

مارسلون


پ.ن : تیکه درباره الی ، برداشت شخصی است از نقد سروش دباغ بر این فیلم

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

دیر آمدی موسی
عصر اعجاز ها گذشته است
اکنون عصایت را به چارلی چاپلین قرض بده
تا کمی بخندیم



شمس لنگرودی

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

پرزیدنت قول داده است
برای پیروزی بزرگ در خاورمیانه
جشن مفصلی برپا خواهد کرد

میهمانان مهمی از سراسر دنیا
در لیست مدعوین خواهند بود
خاورمیانه نیز ، با انواع مخلفات
جزو لیست غذا هاست


حافظ موسوی

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

Thank God for Aids


بیل مار(bill Mahr ) آدم بی خدایی نیست . اینو خودش گفته. ولی در ادامه ی این جمله اورده که لازم نیست برای ایمان داشتن به یک نیرویی ( به اسم خدا) لزوما آدم مذهبی باشی.
بیلی مار آدم بی خدایی نیست ، ولی آدم بی مذهبیه . یه مرد لامذهب که راه میوفته می ره تو جاهایی که لامذهب یه فحش ناجوره . از کلیسای مورمون ها ، تا منطقه توریستی که شبیه به سرزمین مقدس ساخته شده. می ره ما با رهبران مذهبی ، آدمهای مذهبی ، هم ج.ن.س گ.ر.ا های سابق مذهبی ، مورمون های سابق مذهبی ، سناتور های حروم زاده ی مذهبی و معجون هایی از این قبیل ، صحبت می کنه و ازشون حرف می کشه
بعضی صحنه های خیلی جالبه . یکی جایی که میره پیش یه مخترع یهودی که برای روز بدون الکتریسیته هفته ، صندلی چرخ دار با پمپ هوا و دکمه آسانسور مکانیسکی ساخته . یکی دیگم یه تظاهرات رو نشون می ده ، علیه گ.ی ها که روی یکی از پلاکارد ها نوشته :Thank God for Aids
این فیلم رو با اسم جعلی سفری به معنویت ساخته ، تا آدم ها حاضر بشن باهاش مصاحبه کنن. ولی در واقع اسم فیلم ، reliGULOUS ه و یک کمدی - درام در مورد مذاهب مختلف و خرافات های چرتش. ( به نظر مار ) ولی بیشتر از اینکه باعث بشه شما قاه قاه بخندین ، باعث می شه که یه لبخند تلخ بزنید . لبخندی که از زار زارگریه کردن هم بد تره
ببینید.

Bill Maher : If you believe that the world is going to come to an end - and perhaps any day now - does it not drain one's motivation to improve life on earth while we're here..?


...
[after the closing credits]
Bill Maher : See you in heaven?
Julie Maher : Who knows ?
Bill Maher : (laughs) EXACTLY

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

ما به رنج های انسان فکر کردیم
و برایش چاره ای اندیشیدیم
به فقز و بی عدالتی فکر کردیم
و راه حل مناسبی برایش پیدا کردیم
ما در اسرار طبیعت تامل کردیم
در نقاشی کلاسیک خداوند روی بال پروانه ها
در کوبیسم چهره ی کروکدیل در لجن زار های آفریقا
در سمفونی رودخانه ها
وقتی از بالای پل به آن گوش می کردیم
دز ماررش نظامی توفان ها
وقتی شهرهای ساحلی را در هم می کوبید
ما حتا به درشیتی هندوانه
و کوچکی گردو
فکر کردیم

ما هنوز هم فکر می کنیم
اما نمی دانم چرا به نتیجه نمی رسیم

حافظ موسوی

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

انتخابات ایران و پیامد هایش : تحلیل مارسلون


نائومی کلاین در کتاب دکترین شوک مواردی از تاریخ را بازخوانی می کند که در آن ها ، تحت تاثیر یک شوک ، تغییرات و اصلاحات قانونی و غیر قانونی در سایه آن شوک ، به مرحله عمل می رسند . در واقع شوک ، به سان پرده ای است که فرو می افتد و چشمان مردم را از پشت پرده کور می کند.


.......

سه ماه و چند روز از انتخابات ریاست جمهوری ایران گذشته است . به سبب طبع احساسی انسان ، و به ویژه طبع احساسی تر ایرانیان ، تحلیل و ارائه نظر در مورد این اتفاق ، درست بعد از انجام آن و اتفاقات بعدی اش ، کاری نادرست بود . به چند دلیل :
1 اول آن که ایرانیان ، و به خصوص اهالی اینترنت ، از دست حکومت ایران ، به دلایل مختلف ناراضیند ، و به بهانه ی هر اتفاقی ، سعی در رفتار پرخاشگرانه ( نه به طور فیزیکی بلکه به شکل نوشتاری ) علیه آن را دارند و به این دلیلی از اصل مسئله غافل می مانند
2 در فی ما بین درگیری های بعد از انتخابات ، صحنه ها و لحظاتی را به چشم دیده ایم که قدرت تحلیل منطقی را درست بعد از آن اتفاق از ما گرفته . کم تر انسانی است که با دیدن صحنه ی مرگ ندا آقا سلطان ، بتواند چیزی را منظقی تحلیل کند
3 شخصیت محمود احمدی نژاد یک شخصیت منفور بین عده ی زیادی از اهالی اینترنت است . این احساس بعد از پیامد های انتخابات ایران به وجود نیامده و 3 سالی هست که وجود دارد . این نفرت بیش از آن که به عملکرد واقعی احمدی نژاد مربوط باشد ، بیشتر به چهره ی او یا سخنانش در مورد هاله ی نور و یا امثالهم مربوط است . در واقع در تحلیل هایی در شرایط آرام هم ، عملکرد واقعی احمدی نژاد بررسی نمی شود ، چه برسد به آن که در آن دوران آشوب

اما حالا با گذشت زمان نسبت مناسب ، و عبور از ماکسیمم بحران ( البته فعلا ) ، می توان با منطق بهتری شرایط را تحلیل کرد.

بحث اصلی در مورد انتخابات ایران ، شائبه ی تقلب در آن است . من تئوری های مختلف در مورد تقلب را 3 دسته می کنم

1 تئوری عمومی ( وابسته به نظر کمیته ی صیانت از آرا و نزدیکان کاندیداهای معترض ) : این تئوری 3 دسته واقعه را در نظر می گیرد .

1 وقایع قبل از انتخابات : طرفداران این نظرات اعلام می کنند که دولت قبل از انتخابات دست به خرید رای زده و دادن امتیاز های شب انتخاباتی ، عده ای را به طرف خود جلب کرده است

2 وقایع حین انتخابات : قطع شدن سیستم پیامک که به ادعای کاندیدا های معترض وسیله ی ارتباطی آنان با هم بوده و هم چنین راه ندادن عده ای از ناظران کاندیدا های معترض . در ادامه بیان می شود که با توجه به استقبال مردم زمان پایان رای گیری درست نبوده و هم چنین به هنگام پایان یافتن تعرفه ها ، تعرفه های جدید ارسال نشده است

3 وقایع بعد از انتخابات : این استدلال به شمارش سریع آرا شک می برد و می گوید که رشد خطی آرا ، نشانه بر تقلب بوده . هم چنین در مورد اینکه چرا رای ها به شکل فله ای و نه منطقه ای اعلام شده ، ابهاماتی را به زبان می آورد. هم چنین بیان می شود که تجمیع آرا
بدون حضور ناظران کاندیداها صورت گرفته است

علاوه بر این نظرات در دید عمومی ، سخنانی درباره ی یک نتیجه ی انتخاباتی دیگر ، که گفته می شود کارکنان وزارت کشور آن را بیرون داده اند نیز گفته شده ، هم چنین بعضی کد های اشتباه را دلیلی برای تقلب دیده اند. ویا تعدادی آرای بالای 100 درصد را مد نظر قرار داده اند

نقدی بر تئوری عمومی : در مورد اتفاقات قبل از انتخابات ، سخن زیادی نمی توان گفت . اگر بالا بردن حقوق بازنشستگان برای یک ماه ، آن هم قبل از انتخابات ، برای بازنشستگان به معنی توهین و استفاده ابزاری نباشد ( که هیچ) و باعث بشود آن ها به احمدی نژاد رای بدهند ، این دیگر به احمدی نژاد و جمهوری اسلامی مربوط نیست ، مربوط به سطح تفکر پایین و نگرش سطحی آنان به موضوعات است و نمی تواند محلی از اعراب داشته باشد . ضمنا نمی توان آن را به عنوان یک تخلف( از دید قانون) به شمار آورد .
ضمنا ، تعداد این بازنشستگان و سیب زمینی خوردگان و نظامیان ، مگر چقدر است ؟تازه مگر می شود همه ی آن ها را به این بازی خرید ؟
در مورد اتفاقات هنگام انتخابات هم ، جز مورد قطع پیامک و بیرون کردن بعضی از ناظران، به نظر من ، مورد دیگری حتی مشکوک هم نیست . کمبود تعرفه یا پایان یافتن رای گیری زودتر از زمان مورد نظر نمی تواند ضامن یک تقلب گسترده باشد . زیرا تضمیتی وجود ندارد که این رای ها مربوط به کاندیداهای معترض بوده باشند . هم چنین قابل بحث است که چه تعداد از ناظران کاندیداها به حوزه های رای گیری راه داده نشدند ؟ نام حوزه ها کجا ذکر شده ؟ کل آرای ریخته شده ، در همه ی حوزه های بی ناظر چقدر بوده ؟
مورد اعلام سریع نتایج ، قابل تامل و بررسی است . اما در مورد رشد خطی آرا آقای جردن النبرگ مطلبی را به نگارش در آورده و گفته که این خطی بود غیر محتمل نیست ( طبیعی است که من فقط نقل کننده این نظرم و از جزئیاتش درکی ندارم ) . هم چنین یک اقتصاددان ایرانی نیز ، در وبلاگش این موضوع را مورد نقد قرار داده و بیان کرده که این نظریه ، از پایه نادرست است.
آرای بالای 100 درصد ، در بعضی موارد طبیعی است اما نه در همه ی موارد . با حذف تمام این رای های بالای 100 درصد هم تغییر خیلی زیادی در نتیجه حاصل نخواهد شد . فراموش نکنید که بحث ما بر سر تقلب گستره و ادعای جناب موسوی در مورد برنده ی قاطع بودن ایشان در انتخابات است ، نه در مورد تقلب 4 میلیونی .
رای نیاوردن کاندیدا ها در شهر های تولد هم موضوع مشکوکی است که لازمه ی آن رای گیری مجدد در آن شهر ها بود که شورای نگهبان از این کار سرباز زد.

2 تئوری آماری - علمی : اصلی ترین تئوری در این باره ، استفاده از قانون بنفورد است . این قانون قضیه‌ای در علم آمار است که توزیع خاصی را برای رقم اول در فهرست اعدادی که در بسیاری از پدیده‌های زندگی واقعی رخ می‌دهند، پیش بینی می‌کند ( توضیح از ویکی ) .والتر میبین، استاد آمار و علوم سیاسی دانشگاه میشیگان، در آخرین تحلیلی آماری اش (در ۲۴ ژوئن) با استفاده از آخرین اطلاعات اعلام شده داشته، به این نتیجه رسیده که «شواهد خیلی قوی برای تقلب گسترده» در انتخابات وجود دارد. (باز هم ویکی )
بودوین اف. روکما، دانشمند فیزیک نجومی، بر اساس قانون بنفورد به این نتیجه گیری رسیده که با احتمال ۹۹٫۳ درصد در انتخابات ایران تقلب شده‌است ( فایل پی دی اف تحقیق )

برند ببر و الکساندر ساکو دانشجویان مقطع دکترا در رشته علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا، با اعمال روشی آماری-روانشناسی که برای بررسی تقلب تدوین کرده‌است . به این نتیجه رسیده‌است که با احتمال بیش از ۹۹٫۵ درصد، مجموع آرای نامزدها در استان‌ها ساختگی هستند. این روش شامل دو تست می‌باشد. در تست اول میزان رأی هرکدام از نامزدها را در هر استان جمع کرده و به رقم یکان آن نگاه می‌کنیم. به عنوان مثال اگر آقای کروبی در استان اصفهان ۱۴۵۷۹ رأی به دست آورده ما روی رقم آخر (یکان) یعنی ۹ تمرکز می‌کنیم. رقم یکان اهمیتی در نتایج کل ندارد و اطلاعاتی در مورد اینکه چه کسی برده نمی‌دهد. رقم‌های یکان اعدادی تصادفی هستند بین ۰ تا ۹ که هر چیزی می‌توانند باشند و انتظار می‌رود بطور متوسط میزان ۰‌ها، ۱‌ها، ۲‌ها،...، ۹‌ها مساوی باشد. اما اگر در یک انتخابات شمار آرا استانی، بسیار بیش از حد متوسط آن، به عدد ۷ ختم شود شک زیادی را در مورد تقلب بر می‌انگیزد. از طرف دیگر مطالعات روانشناسی نشان داده‌است که انسانها در جعل ارقام ناشیانه رفتار می‌کنند: هرگاه از کسی بخواهیم که ارقامی را به طور نامنظم خلق کند همیشه از برخی اعداد بیشتر از اعداد دیگراستفاده خواهد کرد. ایران شامل ۲۹ استان است. در تست اول در هر استان رقم یکان تعداد رأی‌ها هر نامزد را جدا می‌کنیم. این به ما ۲۹*۴ یا ۱۱۶ رقم می‌دهد. اگر به این ۱۱۶ رقم نگاه کنیم، می‌بینیم که میزان تکرار رقم ۷ برابر ۱۷٪، و میزان تکرار رقم ۵ برابر ۴٪ است. احتمال وقوع چنین چیزی خیلی کم است. احتمال اینکه رقمی که بیشتر از همه ظاهر می‌شود تکرری بیش از ۱۷٪ و رقمی که کمتر ظاهر می‌شود تکرری کمتر از ۴٪ داشته باشد با احتمال ۹۶٪ اتفاق نمی‌افتد. ( منبع )

نقد تئوری های آماری :اگر بخش تخصصی کار را کنار بگذاریم ، که نقدش از من بر نمی آید ، تئوری های آماری در مورد تقلب ، حتی در صورت اثبات ریاضی ، نخواهند توانست راه فیزیکی تقلب را به ما نشان دهند . یعنی بر فرض مثال ، ما از نظر ریاضی و آماری ثابت کنیم که به احتمال 90 درصد تقلب شده ، اما نتوانیم راه وقوع آن را بیان کنیم ، این تئوری به دردمان نخواهد خورد. منظورم از راه فیزیکی ، نحوه ی تقلب در عالم واقع است. یعنی مثلن صندوق ها از قبل پر شده بودند ؟ ناظر ها خریده شده بودند ؟ یک نفر چندین بار رای داده ؟ و ... که برای هر یک از این راه های فیزیکی ، نقد مفصلی وجود دارد



3 تئوری های جامعه شناختی : بخشی از این تئوری به همان موضوع شک در رای کاندیداها در محل تولد مربوط می شود . مثلا آقای عباس عبدی بیان می کند که امکان ندارد که آقای موسوی در آذربایجان اول نشود . رای دوره ی پیشین به آقای مهر علیزاده در آذربایجان ، نفر آخر انتخابات قبلی ، بسیار بالا بوده و بعید است که این اتفاق برای آقای موسوی نیفتد.
بحث دیگر درباره ی رد تئوری است که بیان می کند احمدی نژاد رای روستاها را بدست دارد . علی انصاری ، ایرانشناس بیان می کند که بسیاری از اقوام ایرانی نظیر بلوچ ها و لر ها اعتمادی به احمدی نژاد ندارند . در گزارش مشترک موسسه چتم هاوس و موسسه مطالعات ایران در دانشگاه سنت اندروز در اسکاتلند آمده که «در سال ۲۰۰۵، به مانند سال ۲۰۰۱ و سال ۱۹۹۷ کاندیداهای محافظه کار و به خصوص محمود احمدی نژاد آشکارا در مناطق روستایی فاقد محبوبیت بود. این که نواحی روستایی همواره به محافظه کاران رای می‌دهند، یک توهم است. این ادعا که امسال هم آقای احمدی نژاد بیشتر آرای مناطق روستایی را از آن خود کرد، بر خلاف این داده‌ها است.» ( منبع )

بابک رحیمی، ایران‌شناس و استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه کالیفرنیا، سن دییگو می‌گوید که دلیل متقنی برای ادعای حمایت از احمدی نژاد در مناطق روستایی وجود ندارد و بعلاوه تحقیقات میدانی خود او در استان‌های بوشهر، خوزستان و لرستان دقیقاً نتیجه برعکسی را نشان می‌دهند. به عنوان مثال او تنش‌های شدیدی بین مسئولان استانی (خصوصاً امامان جمعه) و مسئولان دولتی احمدی نژاد در تهران مشاهده کرده‌است. مثلاً امام جمعه عسلویه در بوشهر هنگام بازدید احمدی نژاد از ملاقات او سر باز زد که مورد تشویق بسیاری از ساکنان محلی قرار گرفت. همچنین او می‌گوید که هنگام مسافرت به استان‌های مختلف به مصاحبه‌های غیر رسمی با اهالی روستا نشین پرداخته که بیانگر این بوده که میزان حمایت آنها از احمدی نژاد بسیار پایینتر از آنچه تصورش را می‌کرده، می‌باشد و شدیدترین انتقادات از احمدی نژاد را در همین روستاها شنیده‌است. اگرچه سیاست‌های احمدی نژاد برای گروه زیادی از قشر کارگر جذابیت داشته ولی بسیاری از افراد این قشر بشدت از رژیم ناراضی هستند. بابک رحیمی همچنین با بیان اینکه در یکی از تجمعات طرفداران موسوی به چند نفر از اهالی جنوب تهران برخورد کرده که آقای موسوی را طرفدار مستضعفین قلمداد می‌کردند می‌گوید که اگر چه تعمیم دادن این دیدگاه به جمعیت زیادی از ایرانیان بدون برگزاری یک همه پرسی علمی کار درستی نیست ولی چیزی در این مشاهده وجود دارد که استدلال‌های مبنی بر حمایت گسترده قشر کارگر از احمدی نژاد را کند می‌کند ( منبع )

( توضیح : همه ی این پاراگراف از ویکی برداشته شده )

نقد تئوری جامعه شناختی : نکته اول در مورد این قبیل تئوری ها این است که در جامعه ی آماری کوچکی بررسی شده و با توجه به وجود اقوام مختلف و ... و یکسان نبودن رفتار آن ها ، قابل تعمیم دادن نیست . مثلا ممکن است روستایی در نزدیکی شیراز ، دو سوم مردمش طرفدار موسوی بوده باشند ولی در نزدیکی ساری ، روستایی دو سومش طرفدار احمدی نژاد . اما این تحقیقات پیروزی محض احمدی نژاد را در روستا ها زیر سوال می برد .

مشکل دیگر این تحقیقات ، بررسی نکردن شهرستان ها و بخش های کوچک ، غیر از روستاهاست . به نظر نگارنده پیشتازی احمدی نژاد بیش تر از آن که در روستا ها باشد ، در این شهرستان های کوچک است.

مشکل رای نیاوردن موسوی در آذربایجان هم مانند رای نیاوردنش در زادگاهش است . بسیار مشکوک ولی نه نشاندهنده ی تقلبی گسترده

تمامی صحبت های بالا مقدمه ای بود بر نظر من در مورد اتفاقات اخیر .

و اما نظر من

اگر خوب به شواهد و قرائن وجود تقلب در انتخابات نگاه کنیم ، در خواهیم یافت که این شواهد ، یکی پس از دیگری ، ما را مشکوک تر به تقلبی بودن انتخابات می کند . به عبارت بهتر ، هر دلیلی که پشت سر دلیل قبلی آمده ، باعث افزایش سوء ظن ما به نتایج انتخابات شده ، اما هیچ کدام از آن ها ، سند و مدرکی قطعی برای تقلب نبوده است . در واقع اگر همین حالا ، از معترضین بپرسیم که شما چرا فکر می کنید تقلب شده ؟ احتمالا اشاره خواهند کرد که اگر ریگی به کفش نظام نبود ، چرا باید اسم ام اس را قطع می کرد ؟ اگر ریگی به کفشش نبود چرا روزنامه ها را به طرز عجیبی سانسورر کرد و یا بعضی اعضای جبهه ی مشارکت را در همان روز انتخابات دستگیر نمود ؟ توجه می کنید ؟ در واقع از اتفاقات مشکوک بعد از رای گیری حسی در مردم القا شده که آن حس بر طبق اصل منطقی : کسی چیزی رو پنهان نمی کنه ، مگه اینکه ریگی به کفشش باشه : است . اما به نظر من این حس ، یک حس بسیار غلط انداز و گمراه کنند است .

مثلا فرض کنید شما در حال ورود به کوچه هستید که انتهایش یک در قرار دارد و به جای نامعلومی باز می شود . به محض ورود شما به داخل کوچه ، یک نفر با چماق به سمت شما می آید و شما را کتک می زند . در عین حال به شما می گوید که پشت آن در خالی است و چیزی در آن جا وجود ندارد . شما از کوچه خارج می شوید و با حس کنجکاوی شدید تر به آنجا باز می گردید و آن مرد چماق دار به نحوه های مختلف شما را از در دور نگه می دارد ( مثلن شما را شکنجه می کند تا بگویید پشت در چیزی نیست ) . یک طرف قضیه این خواهد بود ( که حسش در شما ایجاد خواهد شد ) که حتما پشت آن در چیز ارزشمندی است که نمی گذارد من آن را ببینم . هر قدر مرد چماق دار به کارهای خود ادامه دهد ، شما بیشتر تحریک به دیدن پشت در میشوید .اما طرف دیگر قضیه این است که شاید در آن طرف در چیزی وجود ندارد و یا چیز کم ارزشی وجود دارد و مرد چماق فقط سعی در منحرف کردن شما از درهای دیگر و کوچه های دیگر دارد.

چرایی این کار بماند برای آخر پست.

اما از این بحث که بگذریم می رسیم به دلیل تقلب ؟ دولت ، رهبر یا پسر رهبر و ... چرا باید دست به تقلبی بسیار گسترده بزنند ؟ از این انتخابات چه چیزی عاید آن ها خواهد شد ؟ جواب اکثر معترضین به این سوال اینست که حکومت قصد یک بانده کردن نظام و حذف حداکثری مخالفان را داشته است . سوالاتی در مورد این نظریه برای من ایجاد شده . اول آن که کدام مخالفان ؟ مخالفان خط امام ؟ مجاهدین ؟ چپ گرا ها ؟ لیبرال ها ؟ یا به عبارت بهتر تصفیه حساب درون حکومتی یا برون حکومتی ؟ حکومت می خواست بخشی از اعضای حزب بزرگ جمهوری اسلامی را اخرا ج کند ، یا می خواست از شر مخالفان غیر عضوش خلاص شود ؟

اگر مورد دوم مد نظر باشد و هدف حذف مخالفان غیر عضو در حزب جمهوری اسلامی باشد ، کل این پروژه بی معنی است . اولا حکومت به طور خودکار این عناصر را حذف کرده و می کند و نیازی به تقلب کردن برای سرکوب آن ها ندارد. دوما دقیقا سرکوب کدام اپوزیسیون ؟ مگر چه اپوزیسیون قدرتمندی در داخل کشور وجود دارد که حکومت می خواهد آن را حذف کند ؟

اما اگر مورد اول مد نظر باشد سوالات بیشتری به وجود می آید. اولا این مخالفان حکومتی چه ضرر عظیمی به نظام می رساندند که برای سرکوبشان احتیاج به تقلب به این وسیعی بود ؟ مگر نه اینکه این گروه 8 سال اختیاار را در دست داشتند و نتوانستند و یا نخواستند دست به اصلاحات عظیم و ریشه ای در نظام بزنند ؟ حالا آقای موسوی یا آقای کروبی می خواستند چنین کنند ؟ اصلن پیشینه ی این دو ، به همچین کاری می خورد ؟ حالا چه ضرری دارد که حکومت مخالفانی داشته باشد که اگر به قدرت برسند هم نتوانند کاری بکنند؟ این که ضرر نیست ، بلکه نعمتی بزرگ برای حاکمان ایران . دوما اگر به نظر شما این گروه واقعا خطرناک بودند و یا اقدام انقلابی بر سر می پروراندند ، چه مدرکی برای این حرف دارید ، مطابق کدام اظهار نظرشان این حرف را می زنید ؟

هم چنان چرایی نقلب از نظر معترضان ، برایم نا مفهوم و غیر منطقی است . برای حذف هر دو گروه اپوزیسیون داخل حکومتی و خارج حکومتی ، احتیاجی به تقلب و شورش و ... نیست . به راحتی می توان روزنامه های آن ها را بست ، فعالیت شبه حزبشان را محدود نمود و به کار حکومت داری هم رسید ، همان طوری که قبل از انتخابات هم همین نحوه دنبال می شد . تازه با روی کار آمدن دولت مثلا مهندس موسوی ، و نا موافق در آمدن آن ، خود به خود این جریان اصلاح طلبی خط امامی رو به زوال می رفت و تا سالیان سال باز نمی گشت .

نکته بعدی در مورد نظر معترضان پیرامون بعد تقلب است . نظر معترضان به این است که تقلب به حدی عظیم بوده که احمدی نژاد با اختلاف فاحشی از موسوی شکست خورده و هم چنین رای کروبی و رضایی هم این نبوده .احتمال وقوع این حادثه به کنار ، چرا انقدر تقلب ؟ اگر هدف آمدن دوباره ی احمدی نژاد بود ، چه نیازی به رکورد شکنی و .... داشتند ؟ اصلا احمدی نژاد مگر چه ویژگی دارد که حکومت برایش این هزینه را تقبل کند ؟ به عنوان مثال اگر موسوی رئیس جمهور می شد جه تفاوتی در پرونده ی هسته ای ایران ایجاد می شد ؟ چه تغییر بنیادینی در قانون کشور حاصل می شد ؟ تنها ویژگی کاربردی متمایر احمدی نژاد با دیگران ،در چهره ی ضد استعماری ویزه اش است . که می توان از آن به شکل های گوناگون استفاده نمود.

اما تحلیل من

حال که به نظر من ، تقلب اگر بوده ، به حدی نبوده که معترضان مدعی آنند ، پس چرا این همه داستان و برنامه های بعد از انتخابات به وجود آمد ؟

گفتم که به نظرم تقلب با ابعاد وسیع ، به این راحتی ها امکان پذیر نیست . به خصوص آن که این تقلب به حدی باشد که احمدی نژاد حدود شش میلیون رای کم تر داشته باشد و مثلا کروبی 4 ملیون رای بیشتر یا موسوی 10 ملیون بیشتر . اما تقلب در وسعت کم ،، به راحتی امکان پذیر است ، جه با صندوق های سیار ، چه با بیرون کردن بعضی ناظران و چه در شمارش نهایی . گفتم که ما مشتی شواهد بسیار مشکوک داریم که در ذهن ما این نکته را می آورد که اگر مشکلی در شمارش نبوده ، چرا حکومت دست به این کار ها می زند ؟

به نظر من ، بیشتر از آن که در انتخابات ایران تقلبی شکل گرفته باشد یک القای تقلب وسیع صورت گرفته . شواهد و مدارک بدون دلیل در وسط راه ما قرار نمی گیرند . مشتی از این شواهد به علاوه نتیجه حیرت آور انتخابات ، که بسیار غیر قابل پیش بینی بود ، و هم چنین مصاحبه ی مطبوعاتی موسوی ، شب قبل از شمارش نهایی و اعلام این که او پیروز قطعی انتخابات است ، داستانی را در ذهن ما القا کرد . داستانی که بیشتر از آن که مطمئن به واقعیتش باشیم ، دوست داریم باورش کنیم.

شواهد و مدارک بی دلیل به دستمان نمی رسند . والا اگر کسی خواهان تقلب بود ، احتیاجی به این رقم بالا نداشت . می توانست به راحتی انتخابات را به دور دوم بکشاند و آن جا با اختلاف آرای کم احمدی نژاد را رئیس جمهور کند . کسی هم نمی فهمید و اگر هم می فهمید هیچ وقت برد اعتراضش به این عظیمی نمی شد .چه احتیاجی به تقلب در آرای زادگاه یک نفر بود ؟ چه نیازی بود که فضا طوری طراحی شود که انگار یک کودتا اتفاق افتاده است ؟ قطع سیستم پیامک چرا انجام شد ؟ ناظری که تقلب را ببیند لازم نیست با پیامک اعلام کند( اگر یکی از کاربرد های چیامک را اعلام تخلف محسوب کنیم ) ، می تواند بعد از پایان شمارش زیر برگه را امضا نکند یا به نحو دیگری حرف خود را به مسئولان ستاد موسوی برساند . تازه ، مگر ما بی خبریم که تقلب کردن در شهر های کوچک هم راحت تر و هم بی خطر تر است . جمعیت کم و مردم آشنای یکدیگرند ، کسی جرئت اعتراض وسیع ندارد . چرا باید اعضای جبهه ی مشارکت دستگیر شوند ؟ اعضایی که وجودشان برای نظام نعمتی است . جز این که به مردم القا شود که واقعا اتفاقی افتاده ؟ واقعا پشت در انتهای کوچه ؛ گنجی مخفی است ؟

اقدام به تقلب می توانست بسیار کم سرو صدا تر از این حرف ها باشد . اما چرا حکومت این کار را به وضعی ابلهانه را انجام می دهد ؟ این اتفاق به من این را می رساند که بر فرض انجام شدن تقلب ، هدف انتخاب رئیس جمهور و امثالهم نبوده . چون اگر هدف انتخاب احمدی نژاد بود راه های آسانتری می توانست انتخاب شود .

پس هدف از این تقلب ، یا القای تقلب چه بوده ؟ حذف مخافان ، به نظر من نه ، دلیلش را بالا گفتم .

.....

نائومی کلاین ، نویسنده کتاب دکترین شوک درکتابش اعلام می کند که برخی دولت ها و بیشتر شرکت ها ، از اتفاقاتی که مردم را در شوک فرو می برند ، سوء استفاده کرده ، و در طی دوران شوک به تغییراتی که می خواهند ، می پردازند .

مثال خانم کلاین البته کودتا در شیلی است که در طی آن با کودتای بینوشه ، به ناگهان یک اصلاحات بنیادین در سیستم مالی شیلی آغاز شده و به کمک فریدمن نولیبرالیسم رادیکال در آن جا شکل می گیرید ، پیش از آن که مردم فرصت بیرون آمدن از شوک را بیابند .

برای من القای تقلب ، و یا تقلب خیلی بزرگ ، تفاوت زیادی ندارند . چون به نظرم هر دوی آن ها به دلیلی خارج از سوژه اصلی اتفاق افتاند و یا می افتند.

به نظر من هدف اولیه از این اقدام ایجاد یک شوک عظیم در بین مردم بود . این شوک عظیم را نه رئیس جمهور شدن موسوی به وجود می آورد ، نه حمله انتخاری فردی به تخت جمشید. پتانسیل شوک در اقدامی بزرگ تر از این حرف هاست . حال اینکه از شوک به وجود آمده چه استفاده هایی شده ، قابل بحث است ، اما به نظرم یکی از دلایل مهم این شوک ، استفاده از آن برای هدف های برنامه ریزی شده در بعد جهانی است.

منظورم از این هدف برنامه ریزی شده چیست؟

حکومت های ایدئولوژیک ، چه اسلامی باشند ، چه سوسیالیستی و چه سرمایه داری ، همواره محتاج دشمنند. این حرفی است که خیلی ها آن را قبول دارند . حکومت اسلامی ایران هم از این قائده مستثنی نبوده و نیست . دشمن شماره ی 1 ایران تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری ، ایالات متحده ی آمریکا بود . حذف آمریکا به عنوان یک دشمن بالقوه ی بزرگ ، هزینه های جبران ناپذیری برای حکومت ، در بین طرفداران سنتی خود به وجود می آورد . بسیجیان را بدون هدف ( مبارزه با دشمن ) می نمود . و از سوی دیگر ضرورت برقراری رابطه با آمریکا در بین مسئولان نظام احساس می شد( دلیلیش بماند برای بعد ) . نقشه ای لازم بود تا علاوه بر آن که دشمن از بین نرود ، سیاست خارجی ایران هم تغییری اساسی بکند . برای بروز این اتفاق ، احتیاج مبرمی به تغییر دشمن بود.

اگر بار دیگر به سخنان رهبری ، و دیگر مسئولان در طی این روز ها نگاه کنید ، متوجه تغییر دشمن ، از آمریکا به انگلستان خواهید شد . تغییری که حتی در صحبت های رهبری در نماز جمعه هم نمیایان شد و رهبری اعلام نمود که در وقایع اخیر ایران کشور های خارجی دخالت داشتند اما از همه خبیث تر ، دولت انگلستان . اضافه کنید اشتباه لپی سخنگوی آمریکا در به رسمیت شناختن دولت ایران ( که بعدا گفت اشتباه شده ) . این اشتباهات لپی ، به نظرم ، ابدا بدون دلیل نیستند . اعلام علاقه ی اوباما برای صحبت با رئیس جمهور ایران ( بیش از گذشته ) و سخنان نرم تر رئیس جمهوری در مورد آمریکا و در طرف دیگر سخت شدن روابط ایران و انگلستان ( و تا حدودی کل اروپا ) ، گروگانگیری به سبک چدید و دستگیری اعضای سفارت انگلستان و عدم صدور ویزا به ایرانیان برای عزیمت به بریتانیا ،در ادامه ی ماجراها ، همه و همه نشانه هایی برای تغییر سیاست خارجی ایران که فقط با یک شوک امکان پذیر می نمود.

نکته ی دیگری که درباره ی اهداف تقلب یا القای تقلب به ذهنم رسیده ، در مورد بعد تبلیغاتی و رسانه ای آن است .

فرض کنید که شما می خواهید یک صندوقچه طلا را از خانه تان خارج کنید ، اما نمی خواهید که دیگران بویی از ماجرا ببرند . اگر به سادگی از در خارج شوید و صندوق را حمل کنید ، مسلما همسایه ها شما را خواهند دید و پروژه پنهان کاری شما ناکام می ماند.

اما حالا فرض کنید که شما سیم برق جلو خانه تا را قطع می کنید ( خطر برق گرفتگی را افزایش می دهید ) و هم چنین بخشی از خانه خودتان را آتش می زنید . حالا با جلب توجه همسایه ها به موضوعاتی دیگر ، شما می توانید از در پشتی خانه خارج شوید.

توجه کنید که شما ممکن است برای منحرف کردن توجه از خودتان به چیز دیگری ، مجبور به یک خودزنی اجباری شوید.

همین موضوع را به مسائل بعد از انتخابات ایران تعمیم می دهیم . حدس می زنم که این انحراف توجه پر هزینه برای یک اتفاق مهمی باشد که با اتفاقات افتاده در پس پرده ی قتل ندا آقا سلطان قرار خواهد گرفت . مثلا می تواند به موضوع هسته ای مربوط باشد و یا چیزی شبیه به این.

اتفاقی که لازم باشد برایش این همه هزینه پرداخت

نکته ی آخری که به ذهنم رسیده ، سوء استفاده ی اقتصادی است . توجه خانم کلاین در دوران شوک ، بیشتر معطوف به همین مسئله ی اقتصادی است ، با توجه به اینکه ژست محمود احمدی نژاد ، ژستی ضد سرمایه داری و .... است شاید به ذهنمان نرسد که همین محمود احمدی نژاد ، بر خلاف حرف هایش ، برنامه هایی از نسخه های بانک جهانی ( با رویکردی نولیبرال )را در کشور پیاده می کند . این مقاله را در این باره ، حتما بخوانید. با توجه به این پیشینه ای که از مارموزی دولت در اقتصاد دارم ، بعید نمی دانم که تغییر بنیادی اقتصادی در کار بوده باشد و یا حداقل یک معامله عظیم بورسی

پس من یکی ، حتما به اتفاقات غیر انتخاباتی 3 ماه گذشته نگاه خواهم کرد ، به واگذاری ها ، سهام ها ، معادلات و مصوبات مجلس . چون شک ندارم که هدف از تقلب کسترده و یا القای تقلب گسترده ( که دیگر فرقی ندارد کدام باشد ) انتخاب دکتر محمود احمدی نژاد و خفه کردن منتقدان بی اثر نبوده است

________

ببخشید خیلی طولانی شد . آماده مباحثه هستیم