۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

!!!!

زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی را به عنوان نفر سوم در فهرست صد متفکر برتر جهان در سال ۲۰۰۹ انتخاب کرد. این ماهنامه آمریکایى در شماره ماه دسامبر خود فهرست یکصد متفکر برتر جهان را در سال ۲۰۰۹ منتشر کرده است که در این فهرست نام زهرا رهنورد در رده سوم به چشم مى‌خورد.بن برنانکی، رییس بانک مرکزى آمریکا و باراک اوباما، رییس جمهور این کشور در رده‌هاى اول و دوم برترین متفکران جهان در سال ۲۰۰۹ قرار گرفته‌اند. فارین پالیسى از زهرا رهنورد به عنوان "مغز متفکر انقلاب سبز ایران" نام برده و به نقش برجسته وى در هدایت مبارزات انتخاباتى همسرش میرحسین موسوى هم اشاره کرده و همچنین تصویرى از خانم رهنورد در کنار تصاویر سایر شخصیت‌هاى تاثیرگذار در سال ۲۰۰۹ روى جلد آخرین شماره این ماهنامه به چشم مى‌خورد. مجله"سیاست خارجی" از زهرا رهنورد و دیگر افرادی که به عنوان"نتفکران برتر" سال 2009 برگزیده به عنوان متفکرانی نامبرده که با افکار خود جهان را در سال ۲۰۰۹ میلادی شکل داده‌اند.دوماهنامه سیاست خارجی که اکنون توسط موسسه واشینگتن پست در آمریکا منتشر می‌شود، در سال ۱۹۷۰ توسط ساموئل هانتینگتون و وارن دمیان مانشل تاسیس شد

!

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

لعنت به اسم ها

" اگر تورات ، انجیل و قرآن کتاب هایی باشند که از آسمان به زمین آمدند ، بینوایان کتابی است که از زمین به سوی آسمان فرستاده شده "

این جمله از کیست ؟ جورج برنارد شاو ؟ شفیعی کدکنی ؟ مارکز ؟ نیما یوشیج؟!


این جمله ازآیت الله خامنه ای است .
دفعه ی دیگری که خواستید متنی ، نوشته ای ، یا جمله ای را ببینید و بخوانید ، چشمانتان را به گوینده اش خیره نکنید .
اسم ها مهم نیستند

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه






How does it feel
How does it feel
To be without a home
Like a complete unknown
Like a rolling stone?

Bob dylan- Like a Rolling stone


....فیلسوف یونانی که پابرهنه و ملبس به ردایی - که از زندگی دنیایی تنها داراییش بود - زندگی ساده‌ای را می جست و چنان بی قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی تفاوت بود که آزادانه ، در بشکه‌ای می‌زیست. او که مادیات برایش بی ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می‌داد به قرص نانی بسنده می‌کرد. از این رو او را فیلسوف گدا نیز می‌گویند. دیوژن دارای طنزی گزنده و بی‌اعتنا به مقام های دنیوی و افتخارات زمانه بود چنانچه زمانی که اسکندر کبیر(اسکندر مقدونی) که به دیداردیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش می‌کنم از جلوی آفتاب من کنار برو.»



درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود. پادشاهی برو بگذشت .درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست.


گلستان سعدی

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

باخدا بودن و بی خدا بودن مسئله ی تازه ای نیست . جنگ تازه ای هم نیست . اما چون جامعه ی جوان ایران در حال مواجهه با مسائل تازه ی جهان مدرن است ، و چون نظریه داروین و داروینیسم یکی از پایه های مهم رهایی از سنت هاست ، برای ما که در این نسل قرار گرفته ایم دیدن بحث های دین داران با بی دینان تازگی دارد.
اما من نمی خواهم در مورد بحث این دو گروه با هم صحبت کنم ، بلکه می خواهم یکی از روش های بحث را نقد کنم . یکی از انتقادات فراوانی که همیشه از جانب بی دینان به دینداران شنیده ام این است که اساس دین بر پایه جنگ خون خون ریزی است و با مراجعه به تاریخ پی خواهیم برد که مسجدو کلیسا و کنیسه ، چه خون هایی که نریخته اند .از جنگ های صلیبی مثال می آورند و حمله ی اعراب به ایران و مصر . جمله ی معروفی است که هیچ فیلسوفی یک کشیش را نکشته ولی یک کشیش هزاران روشن فکر و فیلسوف را به قتل رسانده .
به طور خلاصه اکثر بی دینان ( به نظر من ) اخلاق و منش دینداران را وابسته به قوانین وارد در دین آن ها می دانند .
این مشکل بحث است.
بیاییم به تاریخ 50 ساله ی اخیر نگاه کنیم . به قتل هایی که صورت گرفته ، به جنگ هایی که رخ داده . و ببینیم که دین داران بیشتر کشته اند یا بی دین ها .
تا جایی که من یادم می آید استالین یک بی خدا بود ، قتل عام هم تا دلتان بخواهد کرد ، سربازان آلمانی را هم کشت ، کلیسا ها را هم تخریب کرد ، مسلمانان را هم تبعید
چائوشسکو دیکتاتور رومانی یک بی خدا بود.
انور خوجه یک بی خدا بود.
پل پوت بی خدا بود.
رهبر کره شمالی هم امروز ، یک بی خداست.
در نیم قرن اخیر ، با خدایان بیشتر کشته اند یا بی خدایان ؟ قرار بود بی خدایان نماد مدرنیته باشند ، پس چرا قتل عام حاصل از بربریت توسط آن ها انجام شد ؟
اشتباه می کنید اگر فکر می کنید می خواهم جنگ و کشتار ادیان را زیر سوال ببرم. من می خواهم بگویم که اگر دینداران کشته اند ، بی خدا یان هم کشته اند ، اتفاقا روشنفکران را هم کشته اند ، مخالفانشان را هم .
می خواهم بگویم کشتن و قتل عام و سوء استفاده ، ربطی به اسلام مسیحیت و بودا و آتئیسم ندارد ، ربطی به خدا و بی خدا ندارد ،مشکل جای دیگری است . مشکل قدرت است . مشکل اراده ی قدرت است.
اگر بی خدایان تا 50 سال پیش کم تر از دین داران کشته بودند ، لزوما به این دلیل نیست که انسان های پاک و منزه تری بوده اند. اقلیت مظلوم است ، چه اخوان المسلمین باشد ، چه هم. ج.ن.س گرایان مقیم تهران
مظلومیت بی خدایان نه از بهر مدرن بودن ، که از بهر بی قدرت بودن بوده . اساسا بحث حرص به قدرت معطوف به دیدگاه های فلسفی نیست ، مربوط است به ذات انسان ، که بی خدا و با خدا نمی شناسد .
این ها را گفتم تا دو چیز را به عرض برسم . اول آن که دین دار و بی دین در مجموعه ی بزرگتری از فلسفه ی ذهنی شان طبقه بندی می شوند که اسمش موجودی است به نام انسان. موجودی حریص به قدرت و سوء استفاده کننده به آن . چه با خدا به حکومت برسد و چه بی خدا ، از مذهبش سوء استفاده خواهد کرد ( تا به امروز که این طور بوده)
دوم آنکه در بحث فلسفی نباید اشخاص را درگیر کرد . نمی توانیم اصل اسلام را ببریم زیر سوال ، برای آن که مثلا در حمله به ایران چشم مردمان را در می آوردند ( مثلا ) نمی توانیم آتئیسم را زیر سوال ببریم چون بابایی به نام استالین به اسم متریالیسم مردم را به کار در سرما وادار می کرده . چون به نظر من فلسفه مستقل از اشخاص است و راه تحلیل فلسفه ، نه در تحلیل افراد معتقد به آن ، بلکه در تحلیل مبدع آن و اثر اصلی آن فلسفه است .
شاید از همین روست که مارکس ادعا می کند که من مارکسیست نیستم .
شاید اکر محمد بیشتر زنده می ماند اعلام می کرد که من مسلمان نیستم.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

ضد جنگی که ضد جنگ نیست

اصولا در مقابل وقوع هر جنگی عده ای به طور سنتی ضد جنگ می شوند. ذات جنگ در آن است که ضد خود را که در حال عادی بسیار کم رمق و کم فروغ است ، زنده و بیدار می کند. طنز تلخ است که ضد جنگ دقیقا زمانی سر بر می آورد که دیگر به وجودش نیازی نیست ، زمانی که جنگ است.
به اعتقاد من مبارزه با جنگ و جنگ طلبی ، نه در دوران جنگ ، که باید بسیار قبل تر از این حرف ها وجود داشته و فعال باشد . ضد جنگ بودن در دوران جنگ ، خود عکس العملی است وجدانی در مقابل عملی که می شد جلویش را گرفت ، اما گرفته نشد. تظاهرات های ضد جنگ نمایشی است برای آنکه نشان دهیم که در وجود ما ، در عقل ما ، بوزینه تکامل پیدا کرده و ما حدقل ، مقداری انسانیم. اما این چیزی جز عکس العملی از روی عذاب وجدان نیست . تظاهرات رفتن آسان ترین و بی دردسر ترین کاری است که در مقابل جنگ می توان کرد. اما چه می توان گفت که ذات انسان بر یافتن کوتاه ترین راه و ذات انسان بر فریب خود و شاد شدن از این فریب استوار است . این دسته تظاهرات عملی است مانند جمع کردن اعانه برای مردم در حال موت آفریقا ، چیزی مثل انداختن پول بر صندوق صندقات .
خوب می دانیم که راه مقابله با فقر ، فرستادن حتی 2 میلیارد دلار به کنیا نیست . خوب این را می دانیم . اما با توجیه کردن هایی از قبیل اینکه من که توانایی دیگری ندارم ، با یک لبخند سرشار از محبت ، پول را به داخل صندوق می اندازیم تا آفریقا را نجات دهیم ، یا کودکان آفریقایی را از فقر نجات دهیم.
ممکن است جلوی جنگ ویتنام گرفته شود ، ممکن است امریکا از عراق بیرون بیاید ( فراموش نکنید که در هر دو حال آمریکا وارد شده و ما تنها سعی داریم او را کمی زودتر از ان جا بیرون بیاوریم ) اما ذات جنگ تغییری نخواهد کرد . می دانید چرا؟
چون تظاهرات ضد جنگ تاثیری بر ذات بد بودن جنگ ندارد . و چرا ندارد ؟
تظاهر کنندگان بر این نکته واقفند که حمله به عراق اشتباه بوده. و این گام مثبتی است. اما بگذارید سوال را جذاب تر کنیم . به نظر تظاهر کنندگان جنگ عراق چرا اشتباه بوده ؟ به دلایل اخلاقی ؟
به نظر من به جز عده ی اندک و ثابتی ،دلیل باقی مردمی که بعد از وقوع جنگ به تظاهرات علیه آن می آیند ، نه احساسات لطیف و انسان دوستانه ، که بر اثر اشتباه بودن ( و اشتباه شدن ) جنگ وقوع یافته است . و این اشتباه بودن ، نه کشتن انسان های دیگر ، بلکه از روی جملاتی چون مردم آمریکا دیگر تحمل کشته شدن عزیزانشان را ندارند ، هزینه های آمریکا در جنگ عراق فلان قدر شده ، آمریکا نباید پایش را در جایی می گذاشت که نمی دانست همسایه اش چه قدرتی دارد ، آمریکا نباید خود را درگیر جنگی به این طولانیی می کرد نتیجه گیری می شود.
بهتر بگویم ، اگر آمریکا در جنگ با عراق شرکت می کرد و در آنجا به طریقی خاص ، هیچ سرباز آمریکایی کشته نمی شد ، و مثلا تعدادی چاه نفت هم تحت کنترل آمریکا در می آمد و هم چنین رشد اقتصادی آمریکا مثلا 2 درصد افزایش می یافت ، جمعیت تظاهر کننده بسیار بسیار کم تر از حالا بود.( اگر وجود داشت ). چون آن ها نه برای بد بودن خود جنگ ، بلکه برای سود نداشتن جنگ این چنین مشتاقانه به خیابان ها میریزند .

چامسکی می گوید :

جز دانشجویان گروهی را نداریم که در مقابل جنگ موضع اصولی گرفته باشد . منظورم مخالفت با جنگ است . اما نه به دلیل هزینه اش یا چون شکست خورد ،یا چون مغایر منافع ملی بود و حتی نه به علی وحشیانه بودنش .بلکه مخالفت بر پایه ملاحظاتی که به اعلام انزجار جهانی از تجاوز شوروی به چکسلاواکیمنجر شد : ....یعنی مخالت بر اساس این اصل که هیچ قدرت بزرگی ، حتی به نیکوکاری ایالات متحد ،حق و صلاحیت آن را ندارد که به زور درباره ساختار اجتماعی و سیاسی ویتنام یا هر کشور دیگری تصمیم بگیرد و حق ندارد نقش قاضی و مجری بین المللی را بازی کند