۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

سوالی از اغتشاشگران!

امروز کم تر کسی است که انقلاب سال 57 را پرشور نداند. انسان هایی از طبقات مختلف اجتماعی در این حادثه ی بزرگ تاریخی حضور داشتند . از شعار های اصلی آن ها ، مبارزه با استعمار و استقلال از قدرت های بزرگ و ... بود . این را تاریخ گواهی می دهد
ولی نکته ی قابل ذکر این است که بسیاری از انقلابیون سال 57 ، 20 30 بعد از انقلاب کردنشان، مدعی شدند که انقلاب سال 57 محصول اندیشه ی غرب و شرق بود تا ایران را از پیشرفت عظیمی که در حال وقوع بود ، عقب بیاندازد . آنها می گویند که حتی شبکه ی رادیویی بی بی سی ، متعلق به دولت انگلستان ، به صدای انقلابیون ایرانی بدل شده بود . انگلستانی که مواضعش به ظاهر با انقلاب ایران در تضاد بود.
امروز کم تر کسی است که جنبش بعد از انتخابات ایران را پرشور نداند. انسان هایی از طبقات مختلف اجتماعی در این حادثه ی بزرگ تاریخی حضور داشتند اما دیگر شعارشان مبارزه با استعمار و استقلال اقتصادی نبود . این را نیز تاریخ گواهی می دهد.
از آن جایی که نژاد ایرانی ، علاقه ی مفرطی به تکرار تاریخ و تکرار اشتباهاتش دارد ، سوالی برایم پیش آمده که امیدوارم دوستان جوابی به من بدهند .
انقلاب ایران ، شعاراصلیش مبارزه با استعمار و آمریکا و انگلیس تلقی می شد اما انقلابیونش سالها بعد مدعی شدند که این انقلاب طرح و برنامه ی آمریکا و انگلیس بوده است . آن ها امروز رادیو بی بی سی را صدای انقلابیون آن زمان می دانند که به گفته ی آنها ابزاری بود برای برای به قهقرا کشیدن ایران در حال پیشرفت . حال آن که جنبش فعلی نه تنها شعار مبارزه با استعمار نمی دهد ، بلکه خواستار بهبود روابط با غرب است . و امروز نه فقط رادیو بی بی سی ، که صدها کانال تلویزیونی آنلاین و ماهواره ای نیز صدای مردم معترض ایران را به گوش جهان می رسانند. اگر آن روز رادیو بی بی سی یاور انقلابیون بود ، امروز توییتر تعمیراتش را به خاطر مردم ایران تعطیل می کند . اگر آن موقع مسئولان رسمی کشورهای غربی ، به طرفداری از معترضین نمی پرداختند ، امروز علنا مشغول این کارند.
با احتساب این شرایط ، چه دلیلی دارد که معترضین امروز ، 20 سال دیگر نگویند که این جنبش را انگلیس و آمریکا راه انداختند تا ایران را از مسیر پیشرفت خارج کنند ؟ وقتی آن انقلابیون ، علیه آمریکا شعار می دانند و چند سال بعد گقتند که انقلاب کار آمریکا بود ، معترضین امروز که یک شعار هم علیه آمریکا نمی دهند ، که هیچ ، بلکه از حمایت لفظی و نصفه و نیمه ی آمریکا هم بر خوردارند ، چرا چند سال دیگر این حرف را نزنند ؟
چه اطمینانی به من می دهید که 20 سال بعد ،معترضین امروز نگویند که جنبش سال 88 ، کار انگلستان بود و بی بی سی ؟


ترسانم از تکرار کمدی وار تاریخ

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

زن و زنجیرهایش

کارل مارکس در مانیفست کمونیست اشاره می کند پرولتاریا چیزی برای از دست دادن ندارد ، بجز زنجیر هایش. به نظر می رسد که این فقط پرولتاریا نیست که زنجیر های زیادی برای از دست دادن دارد. در جمله مارکس ، جای پرولتاریا می شود واژگان بسیاری را جا داد . و در شرایط فغلی ، می توان براحتی واژه ی زن را جایگزین پرولتاریا کرد.
چیزی که از نظر مارکس باعث شده پرولتاریا ، چیزی به جز زنجیر هایش را برای از دست دادن نداشته باشد این است که این طبقه با وجود کار فراوان و مشقت بار ، نه تنها تحسین و تشویق نمی شود ، بلکه بد ترین بلاها و قانون های تبعیض آمیز بر سرش هوار است . چرا باید فکر کنیم که مظلوم فقط کارگری است با با صورت خاکی و دست های گبره بسته ؟ مظلوم می تواند زنی باشد با شلوار جین و لباس اتو شده و عطر فرانسوی . همان طور که شرایط و قرائن مرحله فعلی ، تایید کننده ی وجود این ظلم است.
چه چیزی باعث شده که این مرحله ، به نظر من ، اوج ستم علیه زنان در تاریخ ایران باشد ؟ آیا روابط اجتماعی پیش رفت نکرده ، یا حکومت قاجار ، مروج فمینیسم بوده ؟ مسلما خیر ، اما نکته ی حیانی در پذیرش شرایط است ، نه در وجود شرایط. شاید اگر امروز ما به دوران قاجار نگاه کنیم ، آه و افسوس بخوریم از این همه ظلم و ستم . اما این فقط یک طرف قضیه است. توقعات زنان آنزمان چه بوده ؟ جز موارد استثنائی ، هم سو با همان شرایط . به عبارت بهنر ، روابط اجتماعی ، با آرمان های اجتماعی مردم هم خوانی داشته و این دو یک دیگر را دفع نمی کردند . اما موقعیت فعلی چیست ؟ به طور مسلم با ورود علم و دانش و فرهنگ ، افزایس سطح سواد و ... زنان با سرعتی سریع تر از روابط و قوانین اجتماعی ، شروع به رشد کردند و سعی در تغییر نقش سابق خود کردند . آن ها دیگر مطبخ و پوشک نمی خواستند.
اما این رشد نا متوازن ، باعث شد که این رشد محدود به تئوری شود و آن چنان به مرحله ی عمل نرسد . و این همان تفاوت زن امروز ایرانی ، با آن زن قجری است . آگاهی عقلی . چیزی که بیش از پیش شرایط را نفرت انگیز می کند . حالا زمانی است که زنان مفهوم ظلم را می دانند و مطمئنند که این چیزی که بر سرشان می آید ، چیزی جز ستم نیست . این آگاهی نفرت آور ، عذابی است بد تر از خود ستم .
اگر سابق بر این زنان در همان مطبخ ها جا خوش کرده بودند و مطیع اوامر جنسی و غیر حنسی مردان بودند ، و از این ظلم چیزی نمی دانستند و فکر می کردند این کار خداست و سرنوشت است و توازن طبیعت ، امروز این ستم ها " مدرن " شده اند و به استبداد قبلی پیشوستند و بر سر زنان می ریزند . اگر امروز مرد ایرانی ژست مدرنی به خود می گیرد ، دلیلی بر عقل مدرنش نیست. او استبدادی نرم تر ، بلند مدت تر و صد البته مدرنتر را به زنان تحمیل می کند . نوعی شکنجه ی دراز مدت
زنان قوانین تبعیض آمیز را به چشم می بینند ، هم چنان در یافتن شغل با مردان برابر نیستند ، نمی توانند در بعضی رشته ها تحصیل کنند ، گرفتار بومی گزینیند ، شال و روسری و مانتو و گشت ارشاد ، تابستان و زمستان همراهشان است ، همیشه نگران رابطه با پسرانند تا مبادا "برایشان حرف در بیاورند" ، نمی توانند احساس خود را به جنس مخالف ابراز کنند چون دختر باید "محجوب" باشد ، حظانت ( ؟) بچه شان را نمی توانند بدست بگیرند ، در طلاق اغلب مضرورند ، ارثیه شان نصف و بکارتشان اکسیر حیاتشان است . اگر آن را " بی مورد " از دست دهند بی آبرو خواهند شد ، به مدیریت های کلان نمی رسند ، عقلشان از دید بعضی فضلا نصف مردان است ، به آن ها تجاوز می شود و آن ها از ترس اعلام این بی آبرویی خودکشی می کنند ( صفحه ی حوادث روزنامه پر از امثال این اخبار است ) و با پدرانی مواجهند که همیشه حق وتو دارند .
و این پایان رنج نامه ی آنان نیست. آن ها مجاز به استفاده از موقعیت ها نیستند ، که هیچ ، در مجازات اما تقریبا با مردان برابرند و چه برابری ای . آن ها زندانی می شوند و شاید هم شکنجه ، اعدام می شوند و شلاق می خورند . حتی در مواردی از مردان هم برابرترند و مفتخر به احکام دیگری هم چون سنگسار.
مجاز نبودن و محاکمه شدن

فکر می کنم همه مان ( به قول مارکوزه ) بدانیم که وضعیت فعلی انقلابی نیست ، حتی شاید پیشا انقلابی هم نیست . پس چه چیزی باعث شده که ما ، و زنان بسیار بیشتر ، با این شور و اشتیاق به خیابان برویم و نعره بزنیم . یا شب ها بانگ الله اکبر سر بدهیم ؟ درست است که وضعیت انقلابی نیست ، اما وضعیت نفرت آور است . و این نفرت انگیز بودن برای زنان چندین برابر مردان قابل احساس است . این نفرت به تبعیض منتظر یک گشایش سیاسی برای فریاد زدن بود . نه اینکه لزوما در تظاهرات شعار برابری طلبانه داده شود ، نه ، نفرت منتظر فریاد بود . این فریاد هر چیزی که باشد ، مطمئنن ریشه ی اصلیش به همان تبعیض بزرگ بر می گردد . حال فرقی نمی کند که این فریاد در قالب موج سبز باشد یا خیر. این وضعیت نفرت آور آن ها را مجاب به شورش می کند ، مجاب به نعره زدن. چه کسی می تواند بگوید که آن ها موحق نیستد ؟ آنها اجازه ی ورود به مراتب بالا را ندارند ، اما به طرز رقت انگیزی محاکمه و مجازات هم می شوند ، آنها نمی توانند چیز زیادی به چنگ آورند و هم چنان در گیر همان " سنت های مدرن " اند .

مارکس در جایی دیگر می گوید مرد در خانواده بورژوا و زن در خانواده پرولتاریاست . آقای مارکس این دفعه را راست می گوید . زنان چیز زیادی برای از دست دادن ندارند ، جز مشتی قوانین و روابط و سنت ها ، که مانند زنجیری به دورشان کشیده شده . آن ها زنجیر های فراوانی برای از دست دادن دارند ، بسیار فراوان . و در مقابل از دست دادن آن ها ، دنیای جدیدی را پیش چشم خود می بینند.
شاید شوق از دست دادن این زنجیر ها و ورود به جهانی تازه است ، که باعث شده ، زنان ، امروز ، پیشتاز فریاد های شبانگاهی الله اکبر باشند

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

محصور در آزادی

بیایید فرض کنیم که محدودیت های ما ، مثل حصاری است که به دور زندان ما کشیده شده. سال هاست که به نحوه های مختلف و با رنگ ها و لعاب های متعدد در این زندان ادامه حیات می دهیم. گاهی حصار ها به دیوار تبدیل میشوند ، گاهی ما را در انفرادی می اندازند ، گاهی در حیاط زندان برایمان چلوکباب سرو می کنند ، اما هیچ وقت حصار ها را بر نمی دارند ، فکر نمی کنم که سعیشان را هم بکنند. اما چه چیزی باعث شده که این شرایط جهنم وار مرا به خودش جذب کند ؟ چرا من آن چنان مشتاق رفتن به جایی آزادتر ، البته تقریبا آزادتر ، ( جایی که حصار هایش خیلی دور تر است ، یا شاید در داخل زندان به چیزی مشغولمان کرده اند ) نیستم ؟
بیاید فرض کنیم که ما مدت هاست در زندانیم ، در حالی که به دورمان حصاری عظیم کشیده شده است . ما در سوگ ندیدن آن طرف حصار و آزادی از زندان می گرییم و تمام تلاش خود را می کنیم تا از این جهنم دره رها شویم . در آرزوی دیدن آن طرف حصار دست به هر کاری می زنیم . جان می کنیم ، سعی می کنیم از روی حصار های بپریم ، از دیگران کمک می خواهیم و یا ... . حالا باز هم چشمانتان را ببندید و خود را در حالی ببینید که حصار ها باز شده است . چه حالی دارد ؟ شگفت انگیز . قابل تصور نیست . هیچ لحظه ی دیگری را نمی توانیم با آن مقایسه کنیم ، حس آزادی .
حالا ما از حصار های خراب حرکت می کنیم و به " فضای آزاد " می رسیم . اما بعد از تجربه ی خوشی های بعد از آزادی ( که هیچ یک به اندازه " لحظه ی آزادی " نیست ) متوجه خواهیم شد که آن بیرون هم کسی ما را در حصار گذاشته ، منتها حصاری بسیار بزرگ تر .
به اعتقاد من هیچ کس بیش از کسانی که در جنبش های شکست خورده ای مثل بهار پراگ و یا می 68 شرکت داشته ، طعم آزادی را نچشیدند . به نظرم بعد از پایان بهار آزادی ، دوران به وجود می آید به نام بهار تصنعی. آزادی آرایشه کرده . تمام ارزش آزادی فعلا موجود ، در تلاش برای آن ، و در " لحظه ی آزادی " نهفته است ، نه در ادامه ی آزادی.
مهم نیست که با من درباره ی آینده ی آزادی موافقید یا نه، آن را بعدا می فهمیم. اما نکته ی مهم را ایوان کلیما در کتاب روح پراگ می گوید. آن هم سال زندگی کردن ، محصور دور اردوگاه نازی ها ، رنج کشیدن ، شکنجه شد ، غذای بد و ... ، به احساس یک لحظه ، و فقط احساس آنی لحظه ی آزادی می ارزید .
مهم نیست که با من درباره ی آینده ی آزادی موافقید یا نه . بیاید دوباره لحظه ای چشمانمان را ببندیم.
کلیما راست می گوید. بعدش مهم نیست.برای آن احساس آزادی ، آن لحظه ی پایان محصور بودن، می ارزد که سال ها در رنج و محدودیت در زندان باشیم .
شاید به همین دلیل است که من زندگی در زمستان محصور را ، ترجیه می دهم به یک بهار تصنعی.
برای آن لحظه ی لعنتی آزادی

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

تونل تاریخی / تونل سرنوشت

من شرایط وجود آمده بعد از انتخابات را به تونلی تشبیه می کنم. از یک طرف تونل ، قطار اصلاح طلبی ، با سلایق مختلف ، وارد تونل شده و از طرف مقابل ، قطار ولایت مداران به سمت قطار اصلاح طلبی حرکت می کند. در این تونل ظلمانی ، افرادی وجود دارند که هیچ گاه ، سوار هیچ کدام از این دو قطار نشدند یا به تناوب سوار یکی از آن دو بوده اند و هیچ گاه مشخص نبوده که مرام سیاسی آنها ، چه بوده و به کدام گروه وابسته تر بودند. این لحظه ، لحظه ی سرنوشت سیاستمداران دو رو است. چون دیگر کار از چرخش میان این دو ، و نوبتی سوار شدن قطار ها گذشته. دو گروه مستقیم و غیر مستقیم به یکدیگر تاخته اند و شدید هم تاخته اند. اخباری که دو گروه می دهند ، ذره ای به هم شباهت ندارد و هیچ گروهی تن به خواست گروه دیگر نمی دهد.
آقای رفسنجانی و افراد وابسته به تیپ ایشان ، از گروه هایی هستند که نحوه عمل سیاسیشان ، رو به انقضا است. البته در این برهه ی زمانی. دیگر نمی شود یکی به نعل و یکی به میخ زد. این زمانی است که افراد باید سوار یکی از دو قطار شوند . اگرچه به نظرم این تیپ افراد ، با اتصال به هیچ کدام قطار ها ، نخواهند توانست سالم از این مهلکه بیرون بیایند و مطمئنن تاوان دو رویی سیاسی خود را پس خواهند داد.
باید دید که از تونل سرنوشت ، کدام یک از این دو قطار بیرون می آیند . حدسش مشکل است ، اما می توان گفت ،که فقط یک قطار از این تونل سالم بیرون می آید. و آن قطار ، مسلما از روی لاشه ی قطار دیگر رد شده است