۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

آخرین تانگو در پاریس


ویلونیستی به داخل مترو رفت و مثله دوره گرد ها و نوازندگان دانشجو ویا مسافران لنگ پول ، شروع به نواختن سازش کرد. مردم هم طبق روال هر روزه از کنار نوازندگان رد می شدند و به آن ها انعامی می دادند. آقای ویلونیست ، 32 دلار به جیب زد ، 32 دلار ناقابل.
ویولونیست که بود ؟ جاشوا بل ، ویولون نواز اهل آمریکا ، برنده جایزه ی گرمی . آقای بل دو روز قبل کنسرتی داشت در شهر بوستون که میانگین قیمت بلیطش ، حدودا 100 دلار بود.
چند درصد از جمعیتی که آن روز ، از کنار جاشوا بل رد شدند تا به حال به " کنسرت هال " شهرشان نرفته بودند ؟ فکر نمی کنم که بالای بنجاه درصد ... پس چطور آن ها نتوانستند بل را تشخیص دهند ؟
حالا قضیه ی مترو به کنار ، فرض می کنیم که ما آقای جاشوا بل را گذاشته ایم جایی که می دانیم کنسرت برو ها از کنارش رد می شوند ... فکر می کنید آن ها چند دلار به جاشو بل با لباس مبدل می دهند ؟ 50 دلار ؟ 70 ؟ 80 ؟ یا حتی 100 ؟ آن ها چند دلار به چاشوا بل ، نوازنده ی دوره گرد ، پول می دهند ؟
من از این اتفاق و هزاران اتفاق مثل این به این نتیجه رسیدم که توانایی ها و استعداد های آقای جاشوا بل و استاد کلهر و رامبراند برای مصرف کنندگان امروز در اولویت اول نیستند . بیشتر از کاری که آن ها می کنند ، مارک شان مهم است . بارکدشان
فکر می کنید چند نفر از آن هایی که ماه قبل ، به دیدن گنجینه ی موزه ی هنرهای معاصر رفتند و نقاشی ها مارسل دوشان و پابلو پیکاسو را دیدند ، اگر همان نقاشی ها را در کنار جوب می دیدند هم همان به به و چه چه را می کردند و می فهمیدند که آن اثر مال کیست ؟
کسانی که لباس شب پوشیدند ، موهایشان را جمع کردند ، بهترین ادکلنشان را به خود زدند ، پاپیون بستند و راهی کنسرت هال بوستون شدند، برای شنیدن صدای ویلون آن جا نرفتند . آن ها برای جاشوا بل نابغه آن جا نبودند ، آن ها برای شو دادن رفتند ، برای نمایش . برای فریاد زدن اینکه ما هم اینجا بودیم ، هستیم و شاید از رفقا عقب تر نیستیم.
آن ها به نواختن جاشوا بل بی تفاوتند . از جاشوا بل فقط اسمش را می خواهند سالن عظیمش را . اگر جای جاشوا ، شاگرد جوانی هم به روی صحنه می رفت ، جمعیت عظیمی از آن شیک پوشان خوشبو ، تفاوتی احساس نمی کردند.
شکی نیست که ماجرا به آقای ویولونیست هم حتم نمی شود. مارک ها همه جا دنبالمان می کنند .
فرض کنید قرار است انتخاباتی برگزار شود ، اما اسم های نامزد ها ، چهره شان و نام حزبشان منتشر نخواهد شد . صرفا هر روز در یک روز نامه ، عقاید و برنامه های همه ی این افراد ذکر خواهد شد و مناظره هایی هم صورت خواهد کرفت و متن آن به چاپ همان یک روزنامه ی سراسری می رسد . ( به جای اسم کاندبدا ها در مناظره از اسم مستعار استفاده می شود ) . پس از طی زمان ذکر شده ، انتخابات با همان اسم های مستعار برگزار می شود . و یکی از این اشخاص انتخاب خواهد شد.
حالا در نظر بگیرید که همین انتخابات با فضای رسانه ای ، در نقطه ی دیگری از کشور برگزار شود . آیا نتایج یکسانند ؟ اگر نیستند چرا ، مگر ملاک رای دادن ، برنامه ها و اقتدارو مدیریت شحص نیست ؟ یا ملاک چیز هایی دیگری است ؟
من فکر نمی کنم که نتیجه ی دو انتخابات یکسان باشد. اگر هم یکسان باشد با اختلاف درصدی مشابه نخواهد بود . چرا اینطور به نظرم می آید ؟ چون تاثیر این جوی را که فقط به دنبال اسم ها و رسم هاست ، حس می کنم. اگر در همین انتخابات ریاست جمهوری خودمان ، فقط برنامه های طرفین اعلام می شد ، باز هم چنین داستان هایی داشتیم ؟ آیا نبودند کسانی که نهفمند فلان جمله را احمدی نژاد گفته یا موسوی ، ولی در حالت رسانه ای رای را به یکی از این دو داده باشد ؟
پس ملاک انتخاب چیست ؟ قیافه ی کاندیدا ؟ لباس پوشیدنش ؟ یا اسمش و نام حزب پر آوازه اش ؟
ممکن است حرف از این بزنید که بدون فضای رسانه ای و برملا کردن اسم ها ، گذشته ی فرد زیر ذره بین نخواهد رفت ولی من می گویم اگر فرد مورد نظر برای شرایط فرهنگی امروز ( مثلا ) برنامه عالی داشته باشد اما 20 سال پیش با میله چشمان هنرمندان را کور می کرده ، این مهم نیست . ای دو مستقل از یکدیگرند. و اگر می گویید که به همچین آدمی اطمینان نیست که دوباره همان اعمال را انجام دهد ، در واقع دارید می گویید که ممکن است کاندیدا زیر تمام قول هایش بزند ، که این ربطی به جو تبلیغاتی ندارد و در هر دو حالت انتخابات ، امکان وقوعش می رود !
انتخابات مسئله ی پیچیده است ، بیاید در مورد کیشلوفسکی حرف بزنیم ، شاید هم برگمان . با تجربه برایم ثابت شده که بسیاری از طرفداران سینما ، چشمانشان روی اسم های تیتراژ خیره مانده . کسانی که می خواهند حتما از فیلمهای فلینی خوششان بیاید ، چه خوب باشد و چه نه ، کسانی که از زبانشان نمی شنوی که گدار کارگردان خوبی است ولی فلان فیلمش مزخرف است . حالا اگر فیلم های گدار را بی نام نشان ، نشانشان بدهی ، شاید از شدت بد بودن عق بزنند ، ولی وقتی بر صفحه ی جعبه ی جادویی با فونت بولد شده نام گدار را می بینند ، خود را عاشق سینمای " سراسر تجربه ی " گدار می بینند.
به نظرم اصالت همه چیز در شرف نابودی است . اصالت من یکی را یاد چیز های جالبی نمیدازد. بیشتر چهره یک پیرمرد روی صندلی چوبی و در حال نواختن در دستگاه ماهور می افتم . ولی منظورم از اصالت این چیز ها نیست . منظورم دلیل وجودی است . جوهره ی اصلی . قسمتی از ماجرای یک رمان که اگر حذف شود ، کل داستان بی معناست .
به نظرم توجه ما با بخش های غیر ضروری داستان خیلی بیشتر از قسمت های اصلی داستان شده . و این توجه در حال نابود کردن اصلیت داستان است.
در حال حاضر شاخ و برگ ها و حاشیه ها برایمان مهم تر از اصل موضوع است ، چیزی که روزی ما را به پوچی ذهنی خواند رساند

همه ی این ها مرا یاد یک فیلم می اندازد ، کاملا بی دلیل.
آخرین تانگو در پاریس

1 نظرات:

ZoHrE گفت...

با بحث توجه آدمها به اسم و مارک و براند به جای اصل کار یا اثر کاملا موافقم
و چه خوب که اینو نوشتی که با خیال راحت بگویم اصلا نمی توانم در برابر خیلی آثار هنری هنرمندان مضهور و بزرگ به به و چه چه کنم، و البته ممکن است ایراد از سلیقه من و هنر ندانی ام باشد
.
ول نمی دانم این موضوع چقدر قابل انتقال به بحث سیاست است؟
خصوصن در ایران
در واقع در انتخابات اخیر هیچ کدام از کاندیداها برنامه و طرحی نداشتند
در مورد اینکه می شد جمله ها و حرفهای هر کدام را هم به راحتی نمی توان به دیگری نسبت داد، کلا کتر کسی در دنیا می تواند مثل احمدی نژاد حرف بزند
.
از بین رفتن اصالت ها شاید همانقدر که به براند و مارک شدن ارتباط دارد، شاید به دم دستی شدن و تکراری شدن هم ارتباط داشته باشد
اینکه برای شنیدن موسیقی خوب مجبور باشی به زحمتی بیفتی و هزینه ای بپردازی خیلی متفاوت است با اینکه بتوانی به راحتی ان را در حالیکه در خیابان و یا مترو و یا اتاق کار و خوابت هستی بشنوی
.
دنیای مدرن دنیای بی اصالتی است، دنیای نسبی شدن همه چیز و بی ارزش شدن هر نوع اصالتی